نقد و بررسی
یادداشت های زیرزمینی
رمان یادداشت های زیر زمینی یکی از خاص ترین و بهترین آثار کم حجم فئودور داستایفسکی، نویسندۀ بزرگ و نام آشنای ادبیات روسیه، است که در سال 1864 منتشر شد. این رمان ابتدا در شماره های 1 تا 4 نشریه «دوران» منتشر شده است؛ نشریه ای که توسط فئودور داستایفسکی و برادرش مدیریت می شد. این رمان اولین نمونۀ از رمان های تک گویی درونی و یکی از اولین و بهترین رمان های مکتب ادبی اگزیستانسیالیسم می باشد.
فئودور داستایفسکی یکی از بزرگترین نویسندگان دوران طلایی ادبیات روسیه است که برخی از رمان های او جزء بهترین آثار ادبی قرن 19 ام می باشد: رمان های مانند بیچارگان (مردم فقیر)، قمارباز، جنایت و مکافات، ابله، شیاطین (جن زدگان) و برادران کارامازوف. تمامی آثار داستایفسکی، از ابتدا به انتها، سیری تکاملی و پیش رونده را، جهت درون کاوی انسان و مفاهیم انسانی طی می کنند. مسائلی همچون وجود خدا، مسیحیت، فقر، اخلاقیات، رذیلت های انسانی، ذات انسانی، خیر یا شر، جرم، گناه و تاوان از جمله مسائل کلیدی هستند که داستایفسکی در آثارش به آن ها پرداخته است.
مترجم این رمان را یکی از دشوارترین، دراماتیک ترین و غیرقابل هضم ترین رمان ها خوانده است؛ و این نه به دلیل متن سخت آن، بلکه به دلیل محتوای و روایت متفاوت و هولناک آن از وجود انسانی است. یادداشت های زیر زمینی را به نوعی می توان رمانی مدرن با سبک جریان سیال ذهن دانست؛ بسیار پیشتر از رمان های مدرنیستی جیمز جویس. یادداشت های زیر زمینی حاصل دوران تبعید و تجربیات سخت داستایفسکی است.
نویسنده در این رمان مسائل بنیادین زیادی را به چالش می کشد و با تحلیل های روانشناسانه از شخصیت اصلی رمان، اثری عمیق و لایه لایه را خلق کرده است. یکی از سوال های اصلی که داستایفسکی، در این رمان، به دنبال پاسخ دادن به آن است، این است که کدام بهتر است؟ شادی مبتذل یا رنج متعالی؟
یادداشت های زیر زمینی به دو بخش تقسیم می شود. در بخش اول شاهد مونولوگی (تک گویی) بسیار طولانی از شخصیت اصلی و بسیار عجیب و غریب رمان (راوی) هستیم. او فردی منزوی است که از جامعه زده شده و به زیرزمین پناه برده است و تفکراتش را نوشخوار می کند. او دلیل این زدگی و درد کشیدن را زیادی دانستن می داند و از طرفِی، تمامی حرفا و اعترافاتش ضد و نقیض هستند.
در بخش دوم، که شامل سه قسمت است، راوی گمنام ما به بازگویی خاطرات قدیمی خود می پردازد. در این بخش، راوی از اتفاقاتی که در زندگی اش افتاده اند و تاثیر به سزایی در انزوا طلبی و دوری اش از جامعه داشته اند را، شرح می دهد. او در این بخش از حقارت ها، نفرت ها و انزجارهای خودش نسبت به زندگی با اطرافیانش سخن می گوید و در همین بخش نیز، سرنوشت تراژدیک و نفس گیر او رقم می خورد.
از جمله آثار بزرگ فئودور داستایفسکی که به فارسی ترجمه شده اند می توان به رمان های «جنایت و مکافات» با ترجمۀ مهری آهی (نشر خوارزمی) و «ابله» با ترجمۀ سروش حبیبی (نشر چشمه) اشاره کرد.
حمیدرضا آتش بر آب از جمله مترجمان خوب و جوان ایرانی در ترجمۀ آثار ادبی از روسی به فارسی است که ترجمۀ آثار بزرگی همچون قمارباز از فئودور داستایفسکی (نشر علمی و فرهنگی) و زائر افسون شده از نیکولای لسکوف (نشر ماهی) را در کارنامه دارد.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«من آدم خبیثی هستم، آقایان!… اصلا راحتتان کنم؛ مریضم. هیچ جذابیتی هم ندارم. غلط نکنم کبدم هم مشکل دارد. با این همه، سرسوزنی از درد هام سر در نمی آورم و حقیقتش نمی دانم دقیقا چه مرگم هست. با این که برای پزشکی و دکتر جماعت احترام قائلم، اما هیچ وقت دنبال دوا درمان نرفته و نمی روم.»
«دیگر دوران شهوترانی و ولگردی ام گذشت و زندگیام وحشتناک تهی و پوچ شده بود، بعد، زمان پشیمانی رسید که آن را هم از خودم راندم و دیگر واقعاً زندگی ام خالیِ خالی شد. به تدریج، به این اوضاع عادت کردم. به همه چیز عادت کردم؛ نه این که واقعا عادت کرده باشم، به نوعی داوطلبانه موافقت کردم تحمل کنم.»
«سرآخر این که، سرورانِ من، بهتر است هیچ کاری نکنیم! همین سستی و لَختی آگاهانه از هرچیزی بهتر است! پس زنده باد زیرزمین! با این که گفتم تا سرحد جنون به آدم های عادی حسادت می کنم، اما وقتی می بینم در چه شرایطی هستند، دیگر نمی خواهم جای آنها باشم. هرچند هنوز هم به آنها حسودی ام می شود. در هر حالتش؛ زیرزمینِ خودم بهتر است! دست کم آنجا می شود… آه! اما آخر من باز هم که دارم دروغ می گویم! دروغ می گویم؛ چون به وضوحِ دودوتا چهارتا می دانم که زیرزمین هیچ هم بهتر نیست. من دنبال چیز دیگر و جای دیگری هستم، اما چون پیدایش نمی کنم، مجبورم که اینجا سرکنم! وگرنه که… برود به درک این زیرزمین!»
«حالا شما چرا این قدر سفت و سخت و مطمئن فکر می کنید که فقط راههای مناسب و بهنجار و درست است که به سعادت بشر منتهی می شود؟ شاید طرف دلش خواست رنج بکشد و شاید این رنج از سعادت هم برایش مفیدتر باشد. این طور نیست؟ آدم گاهی تا حد اشتیاق رنج کشیدن را دوست دار؛ این یک واقعیت است. اینجاست که دیگر هیچ جای تاریخچۀ بشریت را نمی شود اصلاح کرد؛ چون خودتان به عنوان یک آدم، که چند صباحی زندگی می کند، آن را می سازید. اگر نظر شخصی من را بخواهیدپ، صرفاً خیر و سعادت را دوست داشتن، حتی به نوعی بی شخصیتی و بی لیاقتی است. چه خوب و چه بد، گاهی درهم شکستن چیزی بسیاری خوشایند است. من نه طرف رنج را می گیرم و نه هواخواه سعادت و رفاهم. من طرفدار میلم…»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر