نقد و بررسی
آنتیگون
نمایشنامه ی آنتیگون در واقع بازسازی و اقتباسی از نمایشنامه ای به همین نام از سوفوکلس، نمایشنامه نویس بزرگ یونانِ باستان، است که توسط ژان آنوئی در سال 1944 نگاشته شده است. ژان آنوئی نمایشنامه نویس و نمایش پرداز (دراماتورژ، فردی که در تئاتر برای اجراهای جدید روی نمایشنامه ها مطالعه و تحقیق میکند) مشهور فرانسوی، در طول زندگی خود نمایش و نمایشنامه های بسیاری را ساخته و پرداخته است. آثار نمایشی او در کشورهای مختلفی از جمله فرانسه، انگلستان و آمریکا به صحنه رفته است. بعدها مشخص شده است که او در سال 1962 نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات نیز شده بود.
حال و هوای آثار آنوئی از آثار بسیار درام تا لودگی های ابزورد (معنا باخته) متغیر است. آنتیگون بهترین اثر درام و تراژیک این نویسنده است که در اواخر جنگ جهانی دوم و به تاثیر از آن نوشته شده است؛ مخاطبان، این نوشته را به نوعی نمادین اعتراضی به مارشال پتن و حکومت ویشی در فرانسه ی اشغالی به شمار می آورند.
نمایشنامه ی آنویی تا حد زیادی به متن اقتباسی از آن وفادار مانده است و روایت داستان مرگ تراژدیک آنتیگون را نقل میکند. این درام تک پرده ای، روایتی از خانواده ی ادیپ، قهرمان اساطیری یونان است که پس از مرگ او و کشته شدن دو پسرش توسط یکدیگر، برادرش کرئون پادشاه شده است و اینبار مرگ درب خانه ی آنتیگون، دختر کوچک ادیپ، را میزند.
خلاصه ی داستان بدین شرح است که آنتیگون در ازاء خاک کردن جسد برادرش حاضر است جان خود را نیز بدهد اما مضمون اصلی داستان در سطح این خط داستانی باقی نمی ماند؛ بلکه روایتی میشود از مفاهیم اصیل و بنیادینی مانند جبر و آزادی بشریت به دور از مسائل دنیوی.
ژان پل سارتر نیز نمایشنامه ای با درونمایه ی مشابه با آنیتگون و در تحلیل آزادی و جبر بشریت، به نام مگسها، دارد که خواندن آن نیز خالی از لطف نیست. نمایشنامه های آماندا، چکاوک و بالماسکه ی دزدان از جمله آثار ژان آنویی است که در ایران ترجمه و چاپ شده اند. این کتاب توسط داریوش سیاسی ترجمه و در نشر ثالث به چاپ رسیده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«آنتیگون: "رفته بودم گردش. هوای خوبی بود. همهجا خاکستری رنگ بود. نمی دانی چه می گویم. حالا دیگر رنگ همه چیز عوض شده. همه چیز زرد و سبز و صورتی عین یک کارت پستال رنگی شده است. دایه جان، اگر میخواهی دنیای بی رنگی را ببینی باید صبح زودتر از خواب بلند شوی."»
«کرئون: (از خود بیخود شده و او را ناگهان تکان میدهد) "وای، خدایا! بچه احمق، تو هم، سعی کن بفهمی! من خیلی سعی کردم حرف هایت را بفهمم. بالاخره باید یک نفر باشد که بگوید قبول. بالاخره باید کسی باشد که کشتی را به ساحل برساند. از همه طرف آب داخل این کشتی می شود، پر از جنایت، ابلهی، فقر و بینوایی است … و سکان آن به هر طرف میچرخد. افراد از فرمان سر پیچیدهاند، تنها فکرشان این است که انبارها را چپاول کنند و افسران هم مشغول تهیه یک کرجی راحت برای خود هستند، فقط برای خودشان، حتی آب شیرین هم ذخیره کرده اند که جان سالم از این معرکه به در برند. و دکل کشتی درق درق صدا می کند، و باد به تندی می وزد، و بادبان ها دارند پاره می شوند، و همه این احمق ها با هم خواهند ترکید، زیرا تنها به فکر جان خویشند، به فکر جان گرانبهای خویش و کارهای جزئی خود هستند."»
«کرئون: "نه گفتن خیلی آسان است!"
آنتیگون: "نه همیشه."
کرئون: "برای بله گفتن، قبول کردن، باید عرق ریخت و آستینها را بالا زد، زندگی را کف دست گذاشت و از چیزی نهراسید. اما نه گفتن آسان است حتی اگر مردن هم در کار باشد فقط باید تکان نخورد و در انتظار نشست. انتظار زندگی را کشید. حتی انتظار موقعی را کشید که شما را بکشند. این خیلی پستی می خواهد. این اختراع انسان است. آیا می توانی دنیایی را به نظر درآوری که حتی درختان هم در برابر قبول شیره نباتی خود، در برابر مواد غذایی خود بگویند نه، که حیوانات نیز در برابر غریزه شکار یا عشق بگویند نه؟"»
«کرئون: "هیچ چیز. جز آنچه نمیگوییم، راست نیست. تو هم، بعدها، یاد خواهی گرفت، زندگی کتابی است که دوست داریم، طفلی است که کنارمان بازی می کند، ابزاری است که خوب آن را در دست نگاه می داریم، نیمکتی است که شب ها در جلو منزلمان رویش استراحت میکنیم."»
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر