از غبار بپرس
از غبار بپرس در یک نگاه
:- ادبیات قرن بیستم آمریکا
- نخستین رمان اگزیستانسیالیستی آمریکا
- محبوب ترین رمان جان فانته
- از آثار شاخص ادبیات کلاسیک آمریکایی
- از پرفروش ترین رمان های آمریکا و اروپا در دهۀ اخیر
از غبار بپرس
«از غبار بپرس» خوانده شده ترین کتاب جان فانته است که در زمان بحران اقتصادی بزرگ آمریکا در لس آنجلس و در سال 1939 منتشر شد. این کتاب، سومین رمان از مجموعۀ «آرتورو باندینی» است. جان فانته رمان نویس ،داستان کوتاه نویس و فیلمنامه نویس آمریکایی- ایتالیایی است که با رمان از غبار بپرس شناخته شد. فانته نویسندۀ بداقبالی بود که داستان هایش آنچنان که باید قدر ندید. البته او توانست با نوشتن فیلمنامه هایی میان مایه برای هالیوود به فقر وحشتناکش پایان دهد. فانته را با نویسندگان بزرگی چون هامسون، بوکوفسکی و سلین قیاس کرده اند. همچنین بوکوفسکی آنقدر به این اثر علاقه مند شد که فانته را خدای خود نامید. صدای رسای فانته، کاراکترهای پرشور، سبک سرراست، آمیزۀ طنز و خود انتقادی سخت گیرانه با صداقت عاطفی و دردناک، موجب استقبال گسترده از آثارش در دهه های اخیر شده است. اما آثار فانته در زمان حیاتش آنچنان که باید قدر ندید و تا دهه ها مهجور ماند. انجمن پِن لس آنجلس، چهار سال پس از مرگ فانته، جایزۀ یک عمر دستاورد ادبی را بسیار دیر به او اهدا کرد. از ویژگی های آثار فانته تکرار درون مایه های فقر، مذهب، خانواده، هویت و زندگی یک نویسنده، سبک صمیمی و بی تکلف، صداقت و صراحت در بیان عواطف انسانی، شخصیت پردازی های کنشمند، برق آسا و شبه سینمایی و همچنین زبان عصبی اما آمیخته با طنز می باشد.
ترجمۀ کتاب از غبار بپرس به شکل فارسی گفتاری است. به گفتۀ مترجم برای انتقال طغیان های کلامی این کتاب، فارسی گفتاری درست تر و قوی تر است و با جهان کتاب همخوانی بیشتری دارد. از غبار بپرس یک کتاب از چهارگانۀ آرتورو باندینی است. آرتورو باندینی نایبِ شخصیت فانته در این چهارگانه است که سیمایی از جوانی دو رگه، عاشق نویسنده شدن و دست یابی به شهرت و پول، ناهمخوان با جامعۀ سودایی، تلخ، عصبی و پرشور را ترسیم می کند. این ضد قهرمان در واقع منِ دیگر نویسنده است. آرتورو باندینی جوانی بیست ساله است که از کلرادو به لس آنجلس آمده و در هتلی ساکن شده است. او در واقع جوانی ایتالیایی-آمریکایی است که قربانی فقر دورۀ رکود اقتصادی و تعصبات قومی نیمۀ اول سدۀ بیستم شده است. مهم ترین مشکل آرتورو فقر است. او پولی را که به دست می آورد به طرز احمقانه ای خرج می کند و چیزهای بیهوده ای می خرد. این جوان در تقلا برای نویسنده شدن و انتشار کتاب خود است که در همین مسیر با دختری به نام «کامیلا لوپز» آشنا می شود که در کافه ای کار می کند. آرتورو همچنان که رفتار بدی با کامیلا دارد دست از تعقیب کردنش، شعر نوشتن و تلگراف فرستادن برای او برنمی دارد.آن دو همچنان که به هم احساس نزدیکی می کنند، دست از آزار یکدیگر نیز بر نمی دارند. درواقع در خلال داستان خبری از دوستان و آشنایان این دو نیست و هردوی آن ها تنهایند.
فانته توانسته است با هنرمندی، تصویری واضح و کامل از لس آنجلس دهۀ 1930 ترسیم کند. شهری با کافه های کوچک و بزرگ فراوان، رستوران های شیک و ارزانی که در کنار هم صف کشیده اند، سالن های رقص فیلیپینی ها، کلیساها، میدان پرشینگ و آرامشی که در غیاب سایۀ ساختمان های بلند بر آن حکمفرما بود، خانه های چوبی و آجری اش که کسی نمی دانست کدامشان در مقابل زلزله مقاوم ترند، ردیف درخت های نخل کوچه هایش و حتی صندوق پستی خیابان آلِو! فانته در کتابش به دنبالِ یافتن معنای زندگی از طریق آزادی اراده، انتخاب و علایق شخصی است. مضمونی که ریشه در مکتب اگزیستانسیالیسم دارد.
اولین کتاب از مجموعۀ «آرتورو باندینی»، «جادۀ لس آنجلس» نام دارد که آخر از همه در چهارگانۀ فانته آمده است. محمدرضا شکاری مترجم جوان و توانمند، سه کتاب «جادۀ لس آنجلس»، «تا بهار صبر کن باندینی» و سرشار زندگی را ترجمه کرده است. «اخوت انگور» و «غرب رم» از دیگر آثار این نویسنده است که هنوز به فارسی ترجمه نشده اند.
بابک تبرایی مترجم نسبتا جوانی است که کتاب هایی نظیر داستان های پس از مرگ و «جنگل واژگون» نوشتۀ جی دی سلینجر و «داستان کریسمس» نوشتۀ اوگی رن را ترجمه کرده است.
در بخش هایی از کتاب از غبار بپرس می خوانیم:
آه، اِولین و ویوین، هر دوتون رو دوست دارم، به خاطر زندگی غم بارتون، دوستتون دارم به خاطر بازگشت پر غصه و پکرتون به خونه دم طلوع صبح. شما هم تنهایین، اما شما مثل آرتور باندینی نیستین که نه کبکه و نه کلاغ. پس شامپاین تون رو بخورین چون من هردوتون رو دوست دارم، حتی تو رو ویوین، حتی تویی که دهنت نشون میده با ناخن های هرزه جر خورده و چشم های عزیز بچگونه ت توی خون شناوره که مثل یه غزل دیوانه وار نوشته شده.
دارم سعی می کنم همه چی رو به ترتیب زمانی به یاد بیارم. زمستون و بهار و تابستون روزها بدون تغییر بودن. خوب بود که شب بود و باید ممنون شب می بودیم ، وگرنه نمی فهمیدیم که یک روز گذشت و روز دیگه ای شروع شده. من دویست و چهل صفحه رو تموم کرده بودم و به زودی به پایان می رسیدم. باقی کار مثل قایق سواری تفریحی روی آبهای آروم بود. بعد فرستاده می شه برای هَکمِث و دارادام، درد و رنج شروع میشه.
با روحی مریض سعی کردم با عذاب طلب بخشایش روبه رو بشم. اما آخه از کی؟ کدوم خدا، کدوم مسیح؟ اون ها افسانه هایی بودن که من یه زمانی باورشون داشتم، ولی حالا اعتقاداتی بودن که حس می کردم افسانه ن. این دریاست و این آرتوروئه. دریا واقعیه و آرتورو باور داره که دریا واقعیه. بعد از دریا روم رو برمیگردونم و هرجا رو می بینم خشکیه. راه می رم و راه می رم، و هنوز خشکیه که افق تا افق کشیده شده. یک سال، پنج سال ، ده سال و من دریا رو ندیده م. به خودم می گم آخه چه سر دریا اومده؟ و جواب می دم دریا همونجاست توی مخزن حافظه.
از غبار بپرس
نشر چشمه
جان فانته
بابک تبرایی
بزرگسال
ماجراجویی, رمانتیک (عاشقانه), کمدی سیاه (طنز تلخ)
اگزیستانسیالیسم
رقعی
شومیز
1400
251
7
تک جلدی
9789643626280