نقد و بررسی
باشگاه مشت زنی
کتاب «باشگاه مشت زنی» بهترین و معروف ترین رمان نوشتۀ چاک پالانیک است که در سال 1996 منتشر شد. چاک پالانیک روزنامه نگار و یکی از بهترین نویسندگان معاصر آمریکایی است. پالانیک نویسندگی را در اواسط 30 سالگی شروع کرد. با این حال، او تاکنون 19 رمان، 3 کتاب غیرداستانی، 2 رمان گرافیکی و 2 کتاب نقاشی برای بزرگسالان نوشته است. باشگاه مشت زنی برای پالانیک، جوایزی مانند جایزۀ کتابِ «اورگان» برای بهترین رمان در سال 1997 را به ارمغان آورده است.
در سال 1999 کارگردان بی نظیر آمریکایی، دیوید فینچر، با اقتباس از رمان باشگاه مشت زنی، فیلمی سینمایی با نام مشابه با بازیگریِ «برد پیت» و «ادوارد نورتون» ساخت. این فیلم سینمایی، در سال 2000 نامزد دریافت جایزۀ اُسکار شد و نظر مثبت بسیاری از منتقدان و مخاطبین را به خود جذب کرد. این موضوع باعث شد تا کتاب باشگاه مشت زنی، برای چاک پالانیک شهرتی جهانی فراهم آورد.
نام رمان و فیلم سینمایی باشگاه مشت زنی، در بسیاری از لیست های برترین آثار ادبی و سینمایی قرن 20 ام در دنیا، به چشم می خورد. چاک پالانیک در نویسندگی، تحت تأثیر نویسندگان و فیلسوفانی مانند دنیس جانسون، آلبر کامو، فریدریش نیچه و میشل فوکو بوده است.
چاک پالانیک خود به شخصه آثارش را در ژانر خاصِ «ادبیات عصیان» طبقه بندی می کند. در این ژانر ادبی به طور معمول، قهرمان داستان از استاندارد ها و توقعات جامعه خسته شده است و طی روش هایی غیرمتداول و گاها غیر قانونی، سعی بر آزاد شدن از چنین قید و بندهایی را دارد. اغلب شخصیت های چنین داستان هایی، از نظر ذهنی و روانی، غیر عادی و یا حتی مریض هستند.
یکی دیگر از ویژگی های اصلی این داستان ها، شکستن چارچوب های اخلاقی و فرهنگی به طور گسترده است. چاک پالانیک اغلب رمان های خود را با روش خاصی روایت می کند. در ابتدای رمان های او، قهرمان داستان گویا در پلۀ آخر داستان ایستاده است و با یادآوری وقایع و فلش بک (بازگشت) های متعدد به گذشته، سعی بر روایت داستانی که تاکنون بر سرش آمده است را دارد. چنین سبک روایتگری خاصی، شامل پیچیدگی ها، پیچش ها و تعلیق های داستانی بسیاری است که نقطۀ پایانی داستان را، در ابتدای کتاب فقط به صورت موقتی توصیف می کند. رمان باشگاه مشت زنی نیز تمامی ویژگی دیگر آثار پالانیک را دارد و با خط داستانی متغیر و غیر خطی اش، تا آخرین صفحات رمان، وقایع غیرمنتظره ای را برای مخاطب در خود گنجانده است.
خلاصه داستان کتاب باشگاه مشت زنی
باشگاه مشت زنی داستانی است از یک راوی بی نام و نشان که مسئول محصولات مرجوعیِ یک کارخانۀ ماشین سازی بی نام است. او به علت استرس بالای سفرهای کاری اش توسط کارخانه، به بیماری بی خوابی دچار شده است و از آن بسیار رنج می کشد. دکتر معالج راوی به او پیشنهاد می کند تا از یک گروه درمانی افراد مبتلا به سرطان بازدید بکند تا از رنج بردن واقعی آگاه شود!
راوی با شرکت در این جلسات و همراهی با آن ها، رفته رفته حالش بهتر می شود. راوی در خلال این جلسات، با زنی به نام «مارلا سینگر» آشنا می شود. مارلا سینگر از همان ابتدا شروع به نقدِ رفتار راوی می کند و باعث می شود تا راوی دوباره به بی خوابی مبتلا شود. طی اتفاقاتی، آن دو تصمیم می گیرند که به صورت جداگانه به این جلسات بروند. راویِ بی نام در ساحل با فردی مرموز و جذاب به نام «تایلر دردن» آشنا می شود.
طی انفجاری، خانۀ راوی خراب می شود و او از تایلر می خواهد که با او زندگی کند. تایلر در ازای چنین درخواستی، از راوی چیز عجیبی می خواهد؛ تایلر از راوی می خواهد که تا جایی که می تواند محکم بهش ضربه بزند! پس از چنین برخوردی، راوی و تایلر متوجه اثر درمانی «مشت زنی» می شوند و بعد مدتی، باشگاه غیر قانونی مشت زنی را در خانه شان دایر می کنند…
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از چاک پالانیک می توان به رمان های «خفگی» با ترجمۀ رضا اسکندری آذر و «لالایی» با ترجمۀ سید حسن رضوی اشاره کرد.
کتاب حاضر توسط پیمان خاکسار ترجمه و در انتشارات چشمه به چاپ رسیده است. پیمان خاکسار از جمله مترجمان جوان و پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری همچون رمان های «جزء از کل» از استیو تولتز و «عامه پسند» از چارلز بوکوفسکی را در کارنامه ادبی خود دارد.
جملاتی زیبا از کتاب باشگاه مشت زنی
«نسلی از زنان و مردان جوان و قوی دارید که دوست دارند جانشان را فدای چیزی کنند. تبلیغات رسانه ها باعث شده این آدم ها دائم دنبال اتومبیل و لباس هایی باشند که اصلا به آن ها نیاز ندارند. چند نسل است آدم ها شغل هایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمی کنند این است که بتوانند چیزهایی را بخرند که به هیچ دردشان نمی خورد. در دوره نسل ما هیچ جنگ بزرگی اتفاق نیفتاده. در دوره ما هیچ رکود اقتصادی طولانی پیش نیامده… ولی ما یک جنگِ بزرگ بر سر روح داشتیم؛ ما یک انقلاب بزرگ علیه فرهنگ داشتیم رُکود بزرگ؛ زندگی ماست، روحمان است که راکد شده.»
«دو سال است که هر هفته این جا می آیم و هر بار باب، بازوهایش را دورم حلقه می کند و من گریه می کنم. باب، نفسی عمیق می کشد و ضجه کنان می گوید: گریه کن. صورت بزرگ مرطوبش را روی فرق سرم می گذارد و من، درون خودم، گم می شوم. این تنها موقعی است که گریه می کنم. گریه در چیزی تاریک، در آغوش یک نفر دیگر، درست وقتی که می فهمی هرکاری انجام دهی، در پایان سر از زباله دان درمی آورد، درست ترین کار است. هر چیزی که به آن مغروری، روزی دور انداخته خواهد شد؛ و من در خودم گم شده ام.»
«فرهنگ ما همه را شبیه به هم بار آورده. دیگر هیچ کس واقعا سفید، سیاه یا پولدار نیست. همۀ ما خواسته های واحدی داریم. فردیت ما تبدیل به هیچ شده است…»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر