بافته موی مادربزرگ
بافته موی مادربزرگ در یک نگاه
:- جدیدترین اثر ترجمه شده از آلینا برونسکی
- داستانی طنز از زندگی پسربچهای با پدربزرگ و مادربزرگش
- اثری از برونسکی برندهی جایزهی ادبی نوجوانان ۲۰۰۹
بافته موی مادربزرگ
«بافتهی موی مادربزرگ»، داستان پسربچهای ست که همراه مادربزرگ و پدربزرگش از روسیه به آلمان مهاجرت کرده اند. مادربزرگ چندان دل خوشی از نوهاش ندارد و فکر میکند که او بیمار است و مدام از این دکتر به آن دکتر میبردش. حتی وقتی پزشکان سلامت نوهاش را تایید میکنند، مادر بزرگ دست بردار نیست. در پی این مهاجرت آنها با زنی آشنا میشوند که معلم پیانوست و با دخترش در نزدیکی آنها زندگی میکند.
گویی مهر این زن، که نامش نینا ست، به دل پدربزرگ افتاده و پدربزرگ کم کم دارد عاشق میشود. اتفاقی که اگر مادربزرگ بداخلاق از آن بو ببرد احتمالا طوفان وحشتناکی به پا خواهد شد. راوی داستان همان پسربچهای ست که با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند و در ادامه، داستانهایی را روایت میکند که در همهشان مادربزرگ نقشی اساسی دارد. بافتهی موی مادربزرگ رمانی ست که به تازگی با ترجمهی مهشید میرمعزی در نشر ثالث چاپ شده است.
آلینا برونسکی نویسندهی چهل و دو سالهی رمان بافتهی موی مادربزرگ، آثار دیگری هم چون «پارک خرده شیشه»، «تندترین غذای تاتارها»، «به سادگی مرا ابرقهرمان بخوان»، «آخرین عشق بابا دونیا»، «بچهی آیینه»، «عزیز مادر»، و «تو هم در آن کتاب هستی» را نیز نوشته که بعضی از آنها برای جوایز ارزندهای مانند جایزهی ادبی نوجوانان، جایزهی ادبی آسپکه و جایزهی کتاب سال آلمان نامزد شدند.
کارن سوزان فسل، در رابطه با رمان بافتهی موی مادربزرگ میگوید: «کسی که خود را به دست شیوهی داستان سرایی برونسکی میسپارد، انتظاراتش برآورده میشود.»
در بخش های از کتاب می خوانیم:
«فقط یک بار گفت: "البته آدمهای خوبی هم بینشون هست." فورا گوشهای پدربزرگ و من تیز شد. "با یه زن خیلی خوب آشنا شدم. اسمش نیناست و معلم پیانوست. با دخترش این جا زندگی میکنه. دختره همسن ماکس کوچولوئه، ولی خب نرماله. زنه شوهر نداره. خوش به حالش. تنهایی خرج حرومزادهاش رو در میآره. چنگیز، تو میشناسی ش. یه بار کیسهی سیب زمینی هاش رو براش آوردی بالا. راستی اصلا واسه چی این همه سیب زمینی خریده بود؟ اونها که فقط دو نفرن. من این جا کمرم داغون میشه و تو جلوی بقیه نقش جناب جنتلمن رو بازی میکنی." دست پدربزرگ کمی لرزید و مواد داخل پیراشکی را که گوشت چرخ کرده و تره بود، در بشقاب ریخت.»
«با هیجان سر تکان میدادم، گویی چیزی از حرفهایش سر در میآورم یا باورشان دارم. هرگز عموی پدربزرگ را ندیده بودم، چه برسد به باجناقش. تلاش میکردم سوالهای اضافه از مادربزرگم نپرسم، چون نمیدانستم سوالهایم کدام نقطهی حساس را هدف خواهند گرفت. تقریبا چیزی از ماجرای رد شدنمان از مرز به خاطر ندارم، ولی یادم هست که خلق خوی مادربزرگ بلافاصله جای خود را به ناامیدی داد.»
«گفت: "صد در صد." بعد فنجان را بیصدا در نعلبکی گذاشت. به پدربزرگ لبخند زد. مفتون شده و وحشت زده دیدم که گونههای تیرهی پدربزرگ به تدریج سرخ شد. هرگز ندیده بودم سرخ شود. انگشتهایم را زیر میز روی هم ضربدری کردم، امیدوار بودم مادربزرگ متوجه نشده باشد.»
بافته موی مادربزرگ
انتشارات ثالث
آلینا بروسکی
مهشید میرمعزی
بزرگسال
رقعی
1400
203
1
تک جلدی
9786004056250
روسیه