نقد و بررسی
بچه های سبز
«بچه های سبز» یکی از داستان های بلند مجموعۀ «برج بابل» منتشر شده توسط نشر چشمه است. در این مجموعه، نشر چشمه رمان های کوتاه (ناولا) یا داستان های بلندی را از نویسندگان مطرح در دنیا (و کمتر شناخته شده در ایران) را ترجمه و چاپ می کند. کتاب بچه های سبز، یک داستان کوتاه نوشتۀ اولگا توکارچوک است که در سال 2016 منتشر شده است.
اولگا توکارچوک نویسنده، متفکر و فعال اجتماعی لهستانی است. او یکی از ستایش شده ترین نویسندگان نسل جدید لهستان است. او در سال 2019 جایزۀ نوبل ادبیات 2018 را با عنوان «تخیل رواییش که، با شور و شوق دایره المعارف گونه، گذر از مرز ها را بسان شیوۀ زندگانی می نمایاند» دریافت کرد. توکارچوک در سال 2018 برای نوشتن رمان «گریزها» موفق به دریافت جایزۀ معتبر بوکر نیز شد.
آثار او تاکنون به بیش از 40 زبان مختلف دنیا ترجمه شده است و او را به یکی از شناخته شده ترین نویسندگان لهستانی معاصر تبدیل کرده است. او همچنین موفق به دریافت دو جایزۀ معتبر ادبی «نایک» لهستان نیز شده است. رمان «بر استخوان های مردگان» دستمایۀ ساخت فیلم «ردپا Spoor» در سال 2017 شد که افتخارات زیادی را کسب کرد.
اولگا توکارچوک بیش از هر چیزی، به دلیل لحن افسانه ای و اساطیری خود مشهور است. او در دانشگاه در رشتۀ «روانشناسی بالینی» تحصیل کرده است و ردپای این قسمت از زندگی او، در آثارش کاملا قابل مشاهده است. توکارچوک خود را پیروی راه «کارل یونگ» می داند و دانش روانشناسی اش را، به عنوان عاملی الهام بخش در داستان نویسندگی اش قلمداد می کند.
داستان کتاب بچه های سبز ریشه در افسانه ای قدیمی دارد. حدود قرن 12 میلادی دو کودک (خواهر و برادر) در جنگل های حوالی کشور انگلستان پیدا می شوند. این دو کودک از همه نظر عادی به نظر می رسند به جز رنگ پوست سبز رنگ شان! آن ها به زبانی ناشناخته حرف می زنند و فقط باقالا (باقالی) می خورند! هر دوی آن ها، تحت نظارت دیگران، کم کم به خوردن غذاهای معمولی عادت می کنند و رنگ سبز خود را از دست می دهند.
پسر که مریض و نحیف تر بود، اندکی پس از غسل تعمید می میرد اما دختر کم کم با زندگی انسان های متمدن اخت می گیرد اما هنوز هم شیطنت های یک روح آزاد و وحشی را دارد. پس از آن که دختر زبان انگلیسی می آموزد، به دیگران می گوید که او و برادرش از روستایی به نام «سنت مارتین» آمده اند؛ منطقه ای که مردم با پوست سبزرنگ در آن زندگی می کنند!
کتاب بچه های سبز نیز داستانی است اقتباس شده از افسانۀ بچه های سبز. «ویلیام دیویسون» قهرمان و راویِ اول شخص داستان، پزشک و گیاه شناس اسکاتلندی است که به دعوت همسر دوم پادشاه لهستان، «لودویکا ماریا گونزاکا» به لهستان سفر می کند. ماجرا در سال 1656 اتفاق می افتد و ویلیام از همان ابتدا نیز نسبت به سفر خود بی میل است و حس خوبی به آن ندارد.
لهستان در آن زمان مورد هجوم نیروهای آلمانی و سوئدی قرار داشت و زمستان های جان فرسایی، سایۀ بزرگی بر کیفیت زندگی در آنجا می انداخت. اما این تازه قسمت کوچکی از ماجرای عجیب و غریبی است که بر سر دیویسون اتفاق می افتد؛ چیزی که هیچگاه حتی حدسش را هم نمی توانست بزند. او به مراقبت از پادشاه لهستان مشغول می شود و پادشاه نیز، برای کمک گرفتن از دیگران علیه نیروهای مخالف اش، به هر دری می زند. آن ها به زودی عازم سفری می شوند که در آن، بچه های سبز را پیدا می کنند. اما، این همۀ ماجرا نیست! این داستان بلند با افسانۀ قدیمی تفاوت های عمده ای دارد و با وجود تعلیق های نفس گیر و تاملات فلسفی در آن، روایتی تا به انتها جذاب را به شما ارائه می دهد.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از اولگا توکارچوک می توان به رمان های «گریزها» با ترجمۀ فریبا ارجمند و «بر استخوان مردگان» با ترجمۀ کاوه میرعباسی اشاره کرد. کاوه میرعباسی از جمله مترجمان با سابقه و پُرکار کشورمان است که ترجمۀ آثار بزرگی همچون رمان های «1984» از جورج اورول، «صد سال تنهایی» از گابریل گارسیا مارکز و «پدرو پارامو» از خوان رولفو را در کارنامه دارد.
در بخش هایی از کتاب بچه های سبز می خوانیم:
"پادشاه از من پرسید «خب، بگو ببینم طبیعت چیست؟» از دل و جان و با بصیرتِ خِرد پاسخ دادم تمام چیزهایی است که ما را احاطه کرده اند، غیر از آنچه انسانی است یعنی خودمان و مصنوعات مان. پادشاه پلک زد، پنداری بخواهد به نقطه ای در دوردست خیره شود. نمی دانم چه دید، اما اظهار داشت: «پس پوچی سترگی است.» تصور می کنم چشمانی که در دربار پرورش یافته اند و به تماشای نقش مایه های دل فریب پارچه های ونیزی، تاروپود مجلل فرش های عثمانی و تزئینات و معرق کاری های فاخر خو گرفته اند، دنیا را چنین می بینند. اگر نگاهشان با پیچیدگی طبیعت مواجه شود جز هاویه نخواهند دید ــ پوچی سترگ و بس. هر جنگ زمینه ساز می شود تا طبیعت بازستاند از انسان آنچه را از او ربوده، و افزون بر این، بی هیچ ملاحظه و مراعات بر ابنای بشر مستولی می شود و می کوشد آنان را به وضعیت طبیعی حیوانی شان بازگرداند."
"خوش بنیه تر از پسرک ریزنقش و مریض بود، که با وجود ظاهرش زبر و زرنگ به نظر می آمد. اما آنچه بیش از همه مایۀ تعجبم شد پوستشان بود. رنگی داشت که تا آن هنگام هرگز نظیرش را ندیده بودم ــ بینِ سبزِ مغز پسته ای و سبز زیتونی. هر چند طرۀ موی ژولیده ای که روی صورت شان می افتاد به رنگ روشن بود، انگار لایه ای سبزفام، شبیه خزه ای که بر سنگ ها و کلوخ ها جا خوش می کند، روی شان را می پوشاند."
"از شما چه پنهان، از زمانِ ورودم به این دیار، پدیده ای ذهنم را به خود مشغول کرده بود که، گرچه در دیگر نقاط عالم نیز مشاهده می شود، اینجا بسیار رایج است. گیس لهستانی، چیزی غریب و از جنس مو که به شکل های گوناگون تجسم می یابد: طره، تنیده درهم، بافته، سیخ سیخ مانند دمب راسو. عجیب تر اینکه اغلبِ مردم گمان می برند این گیس از نیروهای سودمند یا زیان بار برخوردار است، جوری که دارنده اش در حفظ آن سخت کوشاست و، چه بسا، ترجیح می دهد بمیرد تا اینکه آن را از کف بدهد. چون دستی در نقاشی دارم، تعداد زیادی طرح و توصیف هایی جامع دربارۀ این پدیده فراهم آورده بودم و قصد داشتم به فرانسه که برگشتم رساله ای درباره اش تدوین و منتشر کنم. این دلبستگی، که در اروپا به نام های متفاوت شناخته می شود، بی شک در فرانسه کم اقبال تر است، کشوری که مردمانش به آراستگی ظاهر اهمیت فراوان می دهند و ساعت ها وقت می گذارند تا موی شان را فِر بزنند. در آلمان، گیس لهستانی را گیسوی پری، گیسوی ساحره یا زلفِ از ما بهتران می خوانند."
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر