نقد و بررسی
بیخود و بی جهت
کتاب «بیخود و بی جهت» یکی از جدید ترین آثار ادبی وودی آلن است که در سال 2020 منتشر شد. این کتاب در واقع زندگی نامه پر فراز و نشیب وودی آلن به قلم خودش است. در باب تعریف و تمجید از این کتاب، حتی پیتر بیسکایند از روزنامۀ معتبر لس آنجلس تایمز گفته است: «قصۀ پرنشاط بزرگ شدن در خانواه ای از طبقۀ متوسط در بروکلین، روایت پرماجرای بالا رفتن از نردبان ترقی در دنیای کمدی، از طنزنویسی در روزنامه های زرد تا بردن جایزۀ اسکار… خواندن این خاطرات بیش از هر چیز لذت بخش است و این همنشینی مفرح… واقعا باید بدعُنق باشید که به انبوه جوک های تک خطی، دو خطی، سه خطی و… کتاب نخندید.»
کتاب بیخود و بی جهت روایتی بی نهایت خواندنی از فراز و فرود های وودی آلن است. این کتاب شروع به روایت زندگی وودی آلن از دوران کودکی اش در دهۀ 40 میلادی در بروکلین تا زمان حال می کند. وودی آلن با قلم خیره کننده و نیشخندگونۀ خود، از شروع زندگی حرفه ای اش با «استندآپ کمدی» و طنز نویسی برای برخی برنامه های تلویزیونی روایت می کند.
او همچنین به صورت جسته و گریخته، از فیلم های متعددی که ساخته یا بازی کرده و همچنین، همکاری هایش با بازیگران بزرگی همچون اسکارلت جوهانسون و الک بالدوین می گوید. در اواسط کتاب، وودی آلن دست به افشای بزرگی از زندگی شخصی خود می زند و از دیدگاه خود و به صورت کاملا صریح، از رابطۀ شخصی اش با زن سابقش «میا فارو» و دختر خواندۀ او «سون-یی» خبر می دهد.
مخاطب در جای جای کتاب بی خود و بی جهت، از داستان ها و خاطره های عجیب و غریب وودی آلن و طرز فکر خاص و بحث برانگیز او می خواند؛ از بحث های میان وودی آلن و لوئیس سی.کی معروف تا اتهام وارد کردنش به تیموتی شالامی در قبال ریاکاری اش برای دریافت جایزۀ اسکار.
مخاطبین وودی آلن می دانند که زبان راوی گریِ او اغلب بسیار نیش دار و تلخ است. حتی در اوج کمدی ترین لحظات داستان هایش، تلخی بسیار شدیدی حس می شود که برگرفته از تجربۀ زیستۀ پرتجربه و طرز فکر این هنرمند است. گویی وودی آلن دنیا را به سبک فیلسوفان بسیار بدبین، همچون شوپنهاور، می بیند که تنها با چاشنی «طنز و خنده» می توان آن را تحمل کرد. کتاب بیخود و بی جهت نیز از این قاعده مستثنی نیست و آکنده است از بحث های عمیق و قابل تأمل دربارۀ ابعاد مختلف زندگی شخصی و اجتماعی انسان مدرن که روندی بسیار دلنشین و خواندنی دارد.
وودی آلن کارگردان، بازیگر، کمدین و نویسندۀ بسیار سرشناس آمریکایی است که طول دورۀ حرفه ای او، به بیش از 6 دهه کشیده است و چندین جایزۀ اُسکار نیز، در کارنامۀ او به چشم می خورد! او 3 جایزۀ اُسکار برای «بهترین فیلمنامۀ اورجینال» و 1 جایزۀ اسکار برای «بهترین کارگردانی» برده است. او همچنین، رکورد دارِ بیشترین نامزدیِ عنوان «بهترین فیلنامۀ اورجینال» جشنوارۀ اسکار است؛ آن هم با 16 بار نامزد شدن!
او علاوه بر اسکار، جوایز سینمایی و ادبی بسیار مانند جایزۀ «بافتا» نیز دریافت کرده است. وودی آلن علاوه بر شاهکارهای تکرار نشدنیِ سینماییِ خود مانند فیلم «Annie Hall»، تعداد قابل توجهی اثر ادبی در ژانر کمدی و کمدی سیاه (طنز تلخ) نیز دارد. از جمله آثار مکتوب وی می توان به نمایشنامه های «مرگ/خدا» و «متل ماه عسل» و مجموعۀ «مرگ در می زند» اشاره کرد.
کتاب حاضر توسط لیدا صدر العلمایی به فارسی ترجمه و در نشر برج به چاپ رسیده است. لیدا صدر العلمایی از جمله مترجمان جوان و پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری مانند «زنان زندگی ام» اثر ایزابل آلنده و «صورتش را بپوشان» اثر پی دی جیمز را در کارنامه ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب بی خود و بی جهت می خوانیم:
در دفاع از مادرم باید بگویم نتی شری زن فوق العاده ای بود. باهوش، سخت کوش و فداکار. وفادار و مهربان و آراسته بود، ولی… بگذارید این طور بگویم، زیبایی ظاهری نداشت. سال ها بعد که به مردم می گفتم مادرم شبیه گروچو مارکس بود، فکر می کردند شوخی می کنم. آخر عمر دچار فراموشی شد و در نود و شش سالگی از دنیا رفت. با اینکه به هذیان گویی افتاده بود، ولی تا روز آخر توانایی غرزدن را که در حد یک فرم هنری ارتقا داده بود، از دست نداد. پدر تا نود و چند سالگی سرحال بود. نه نگرانی و دل مشغولی خواب شبش را به هم می زد، نه در ساعت های بیداری فکر و خیالی داشت. فلسفۀ زندگی اش در این جمله خلاصه می شد که «اگه سلامت نداری، یعنی هیچی نداری». حکمتی عمیق تر از تمام مکاتب فکری پیچیدۀ غرب و مثل جمله های کلوچه های شانسی، مختصر. و واقعا هم سلامتی اش را حفظ کرد. قپی می آمد که «هیچی منو اذیت نمی کنه» و مامان صبورانه برایش توضیح می داد که «این قدر احمقی که هیچی اذیت نمی کنه». مامان پنج خواهر داشت، یکی از یکی زشت تر و خودش با اختلاف از باقی دار و دسته زشت تر.
رفتم پیش روان پزشکی به نام پیتر بلوس که خیلی از کارش تعریف می کردند. کمی بعد از اخراجم از کالج، هفته ای یک بار او را می دیدم و با اینکه آدم بسیار خوبی بود، فایدۀ چندانی به حالم نداشت. در نهایت او پیشنهاد کرد چهار جلسه در هفته با یک روان کاو جلسه داشته باشم. در جلسه با روان کاو باید روی کاناپه دراز می کشیدم و هرچیزی به ذهنم می رسید، می گفتم و البته خواب هایم را توصیف می کردم. هشت سال جلسات روان کاوی را ادامه دادم و با زرنگی موفق شدم کوچک ترین پیشرفتی نکنم. در نهایت او را از رو بردم و یک روز پرچم سفیدش را برافراشت. در طول زندگی ام، پیش سه روان کاو دیگر هم رفتم. اولی مرد خوبی بود به نام لو لین که هفته ای دو بار رو در رو با هم صحبت می کردیم. آدم باهوشی بود، ولی من به راحتی سر او را هم شیره مالیدم و با خیال راحت بیمار باقی ماندم. بعد هم نزدیک به پانزده سال پیش خانم روان کاو حاذقی رفتم. این دورۀ روان کاوی بیشتر حکم مشاوره را داشت و کمک کرد به رنج و عذاب های زندگی فائق بیایم، ولی هیچ تغییر واقعی و مثبتی در شخصیتم ایجاد نشد. و آخری هم پزشک خوش نامی که هم مشاورۀ رو در رو، هم مدتی روان کاوی کاناپه ای و دوباره مشاورۀ رو در رو را امتحان کرد و من باز هم توانستم از بروز هر نوع پیشرفت معنی داری جلوگیری کنم.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر