نقد و بررسی
تحصیل کرده
داستان دختری روستایی که در خانوادهای بیسواد و بدون امکانات، توانسته درس بخواند و راهی دانشگاهی معتبر شود و زندگی خوبی برای خود بسازد، احتمالاً از کلیشه ای ترین داستانهایی است که ما در تمام طول عمر شنیدیم و البته که هیچگاه باور نکردیم. اما تارا وستوور بهگونهای صریح و بیپرده داستان زندگی خویش را نوشته که خواننده نه فقط در زیبایی پایان داستان، بلکه در تکتک لحظات ناامیدی، تنهایی و حقارت تارا شریک اوست.
خواننده در طول کتاب همراه تارا با پدری دوقطبی مواجه میشود که بینهایت مذهبی و هر لحظه در انتظار وقوع آخرالزمان است. همراه تاراست زمانی که برادرش بدترین توهینها و کتکها را نثار او میکند؛ و البته همراه تاراست زمانی که پذیرش دانشگاه کمبریج از راه میرسد.
خلاصه داستان کتاب تحصیل کرده
تارا کسی است که تا ده سالگی شناسنامه نداشته و حتی پدر و مادرش نمیدانستند او دقیقاً در چه تاریخی به دنیا آمده! او تمام کودکیاش را در کوهستان گذراند و هیچ مدرسهای نرفت و در خانه نیز فقط با کتب مذهبی مواجه میشد. برادرهایش مسیرهای متفاوتی در پیش گرفتند. یکی طرد شدن از خانه و خانواده را به جان خرید و راهی دانشگاه شد و دیگری با پدر در کوهستان کار کرد و بخش زیادی از تعصبات و عقاید پدر را نیز داشت. همین برادر بود که بارها تارا را مورد آزار و اذیت روحی و جسمی قرار داد.
جایی از قصه، تارا علیرغم همه محدودیتها شروع به تلاش برای رفتن به دانشگاه میکند. دروسی که دیگران در مدرسه آموخته بودند را، پنهانی در خانه میخواند. زحمت بسیاری کشید چون نهتنها کمکی نداشت، بلکه در حال انجام کاری غدغن نیز بود. در نهایت او موفق شد به دانشگاه برود، اما این پایان مسائلش با خانواده نبود. دوری فیزیکی دردی را دوا نمیکرد، خانواده بخش زیادی از ذهن تارا را از آن خودکرده بود و آزار میداد.
در مجموع ما در این کتاب، در تمامی لحظات تارا شریکیم نه صرفاً در لحظات موفقیت، و این است وجه تمایز این کتاب از دیگر کتابها. اینکه از امیدی واهی سخن نمیگوید و یا قصهای پر از حال خوب را روایت نمیکند. این یک داستان واقعی است، بیشرم و پنهانکاری و این همان چیزی است که ما برای ادامه لازم داریم، با خبر بودن از دردهای یک فرد موفق در کنار دستاوردهایش. این کتاب توسط علی ایثاری کسمایی ترجمه و از نشر آموت به چاپ در آمده است.
تارا وستوور در نوشتن این بیوگرافی از جهات بسیاری قابلتحسین است اما پررنگترین دلیل آن شاید شجاعت او در به اشتراک گذاشتن آسیبپذیریهایش باشد. شجاعتی که خیلی از ما به دنبال آن هستیم.
جملات زیبای کتاب تحصیل کرده
«من شروع به گام نهادن در مسیر آگاهی کرده بودم و نکته اساسی را در مورد برادرم، پدرم و خودم دریافته بودم. متوجه شده بودم که یک سُنت با چه روشهایی ما را تراشیده بود، سنتی که دیگران به ما تحویل داده بودند، سنتی که از آن آگاه یا بیخبر بودیم. بنا به فهمیدن این حقیقت کردم که همصدا با گفتمانی شده بودیم که یگانه هدفش سلب انسانیت از دیگران بود و مقصدش خشونت نشاندادن نسبت به آنان.»
«تو مثل طلای بدلی نیستی که فقط زیر نور خاصی بدرخشد. هر که باشی و به هرکجا که وارد شوی، همان هستی که همیشه بودهای. این امتیاز همواره در خود تو وجود دارد نه در کمبریج، در خودت. تو طلایی!»
«تا آن لحظه، آن دختر همیشه در آنجا، در آینه، زیسته بود و صرفنظر از اینکه ظاهراً چهقدر تغییر کرده بودم من همچنان او بودم. در بهترین حالت من دو نفر بودم. آن شب صدایش زدم و او جواب نداد. او مرا به حال خود رها کرد. در آینه باقی ماند. تصمیماتی که از آن پس گرفتم تصمیماتی نبود که او میگرفت. آنها تصمیمها و انتخابهای یک شخص عوض شده بود، انتخابهای فردی جدید. شما میتوانید این دگرگونی، یعنی تفرد و فردیت را هر چه دوست دارید بنامید: تحول، دگردیسی، کژروی یا خیانت! ولی من آن را فرایند تحصیل کردن مینامم.»
مفید بود؟
6
0
بیشتر
کمتر