نقد و بررسی
خطای ستارگان بخت ما
«خطای ستارگان بخت ما» یک رمان در ژانر درام و عاشقانه برای مخاطبان نوجوان، با مضمون ستایش زندگی می باشد؛ که نویسنده مشهور آمریکایی جان گرین آن را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب که چهارمین رمان مستقل چاپ شده از گرین و محبوب ترین اثر وی تا امروز به شمار می آید، نخستین بار در سال ۲۰۱۲ منتشر و روانه بازار شد. در ابتدا نویسنده عنوان پایان را برای این رمان برگزیده بود، اما بعد ها تحت تاثیر نمایشنامه «جولیوس سزار» از شکسپیر، نام آن را به خطای ستارگان بخت ما تغییر داد.
این رمان در فاصله کوتاهی پس از چاپ به شهرت جهانی رسید و به فروشی استثنایی دست یافت؛ به طوری که در همان اولین هفته انتشار در فهرست پرفروش ترین های نیویورک تایمز و در لیست برترین های وال استریت ژورنال جای گرفت. همچنین این اثر برنده جایزه برترین کتاب نوجوان از سوی سایت گودریدز شده است.
در سال ۲۰۱۴ یک اقتباس سینمایی بسیار موفق نیز از این رمان به کارگردانی جان بوش صورت گرفت که تا ماه ها یکی از پرفروش ترین فیلم های گیشه بود. کتاب حاضر به علت شهرت و محبوبیت گسترده اش تا کنون بیش از ده میلیون نسخه در جهان فروخته و به بیش از 47 زبان از جمله فارسی ترجمه شده است.
در ایران مترجمان و موسسات انتشاراتی متعددی اقدام به ترجمه و چاپ این کتاب به زبان فارسی، با عناوین مختلف، نموده اند. یکی از بهترین و معتبر ترین ترجمه های موجود از این کتاب به دست میلاد بابانژاد و الهه مرادی انجام شده و انتشارات پیدایش اقدام به چاپ آن نموده است. این نسخه که پرفروش ترین ترجمه فارسی از این کتاب در بازار نشر می باشد، در سال ۱۳۹۷ نیز به عنوان پر فروش ترین کتاب نوجوان ترجمه شده معرفی شد و تا سال ۱۴۰۱ به چاپ سیزدهم نیز رسیده است.
کتاب خطای ستارگان بخت ما یک داستان عاشقانه معاصر است که حول محور سفر دو نوجوان با نام های «هیزل» و «آگوستوس» و ماجرای زندگی، عشق و رنج آن ها می چرخد. داستان از دیدگاه هیزل گریس لنکستر شانزده ساله روایت می شود؛ یک دختر مبتلا به سرطان که با افسردگی نیز دست و پنجه نرم می کند. او سرطان تیروئید دارد که به ریه هایش نیز سرایت کرده است و فقط برای خوشحالی مادرش، تصمیم می گیرد در جلسات مشاوره گروهی روان درمانی بیمارستان شرکت کند.
هیزل در یکی از این جلسات حمایتی، پسر نوجوانی به نام آگوستوس واترز را ملاقات می کند که به سرطان استخوان مبتلا بوده و پای خود را از دست داده است ولی در حال حاضر در مسیر بهبودی قرار دارد. آن ها با هم دوست می شوند و توافق می کنند که رمان های مورد علاقه همدیگر را بخوانند.
رفته رفته دوستی آن ها عمیق تر شده و به عشق تبدیل می شود. هر دوی آن ها می دانند که زندگی کوتاه همراه با درد و ناامیدی پیش رویشان است. با این حال، تصمیم می گیرند با هم باشند و از زمان کمی که می توانند با یکدیگر بگذرانند، لذت ببرند. در یکی از قرار های رمان خوانی، هیزل تصمیم می گیرد که برای اطلاع از سرنوشت قهرمان داستان مورد علاقه اش، به دیدن نویسنده کتاب برود.
هیزل و آگوستوس با همراهی مادر هیزل، برای ملاقات با نویسنده، سفری به آمستردام را آغاز می کنند. آنچه در طول سفر اتفاق می افتد و نحوه برخورد هر دوی آنها با چالش های تلخ و شیرین رابطه شان، خود چیزی است که این رمان درباره آن نوشته شده است.
رمان خطای ستارگان بخت ما اگرچه جامعه هدف خود را از میان گروه سنی نوجوانان برگزیده است؛ اما بسیاری از خوانندگان بزرگسال را نیز مجذوب خود می کند. جان گرین همچون آثار پیشین اش، در این رمان نیز در بستری از داستان گویی معاصر، به مضامینی چون عشق، شور زندگی، هوس های جوانی و امید پرداخته است. گرین در این رمان با پرداختن به موضوع حساسی چون سرطان و بررسی جنبه های مختلف زندگی افراد درگیر با بیماری های صعب العلاج، شجاعت بسیاری به خرج داده است.
سرطان موضوعی چالش برانگیز برای داستان نویسی، علی الخصوص برای نوجوانان است؛ زیرا ممکن است توصیفات بیماران سرطانی برای آن ها آزار دهنده و ناخوشایند باشد و باعث آشفتگی روانی شان بشود. اما نویسنده با افزودن چاشنی عشق، شوخ طبعی و شور زندگی به این موضوع ناراحت کننده، از تلخی آن کاسته و حتی جاهایی موفق شده لبخندی بر لب خواننده اش بنشاند.
گرین مفاهیم عمیقی را از طریق داستانی ساده مطرح کرده و ماهرانه درس های زیبایی از زندگی را در خطوط داستانی اش گنجانده است. او به خوبی از پس شخصیت پردازی کاراکتر هایش برآمده است؛ آن ها بسیار عالی تعریف شده اند و هرکدام دارای عمق، پیشینه و ویژگی های خاص خود هستند. توصیفات بی نقص نویسنده باعث شده است خوانندگان بتوانند احساسات تک تک شخصیت ها را درک و با آن ها همذات پنداری و همدلی کنند. دیالوگ ها نیز بسیار دلپذیر، تاثیر گذار و عمیق نوشته شده اند و به خوبی نوع رابطه بین کاراکتر ها را تبیین می کنند. جان گرین در این رمان از زبانی ساده و روزمره که بین نوجوانان متداول است استفاده کرده است؛ که باعث شده خواندن و فهم کتاب بسیار ساده، سریع و آسان پیش برود.
جان مایکل گرین در سال ۱۹۷۷ در ایندیانا آمریکا متولد شد. او به خاطر آثارش در ژانر های داستانی و عاشقانه برای نوجوانان و بزرگسالان شهرت دارد. او در دو رشته ادبیات و مطالعات دینی، در کالج به تحصیل پرداخت و پس از آن تصمیم گرفت بدون رفتن به دانشگاه مشغول کار بشود. گرین جوایز و افتخارات زیادی را برای خلق رمان هایش کسب کرده است و عمده شهرت خود را مدیون آن ها است.
اولین رمان گرین با عنوان «در جستجوی آلاسکا» در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. او جایزه مایکل ال پرینتز را برای نگارش همین رمان دریافت کرد. این کتاب همچنین موفق شد در فهرست ۱۰ کتاب برتر در بخش نوجوانان و بزرگسالان انجمن کتابخانه آمریکا جا بگیرد. همچنین پس از انتشار کتاب خطای ستارگان بخت ما، که معروف ترین اثر این نویسنده تلقی می شود، نام او به عنوان یکی از صد انسان تاثیر گذار در تاریخ، جاودانه شد.
از دیگر آثار این نویسنده می توان به این عناوین زیر اشاره کرد:
- شهر های کاغذی
- در جستجوی آلاسکا
- زمین بر دوش لاک پشت ها
رمان خطای ستارگان بخت ما را خانم الهه مرادی و آقای میلاد بابانژاد با همکاری هم به فارسی برگردانده اند. از دیگر ترجمه های صورت گرفته به دست این دو فرد، می توان این کتاب ها را برشمرد:
- شام با آدری هپبورن اثر بکا سرل
- نجواگر اثر الکس نورث
- هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا
- چارلی و مادربزرگ ها اثر کتی تاول
- تا پایان این فصل تعطیل است اثر مری داونینگ هان
در بخش هایی از کتاب خطای ستارگان بخت ما میخوانیم:
کپسول سبز اکسیژن، یکی دو کیلویی بیشتر وزن نداشت و من چرخ آهنی کوچکی داشتم که آن را پشت سرم می کشیدم. این مخزن با یک لوله تنفسی، توی هر دقیقه دو لیتر اکسیژن به من می رساند. لوله شیشه ای رنگش زیر گردنم به دو قسمت تقسیم و پشت گوش هایم آویزان می شد و بعد به دماغم می رسید. به خاطر وضع افتضاح ریه هایم باید این کار را انجام می دادم. داشتم پیاده می شدم که مامانم گفت: «دوستت دارم.» من هم همینطور مامان. ساعت شیش می بینمت. موقع رفتن، مامانم شیشه را پایین کشید و گفت: «دوست پیدا کن.»
آیزاک گفت: «بله، من آیزاک هستم. هفده سالمه و به نظرم باید تا یکی دو هفته دیگر جراحی بشم، بعد از اون دیگه کور میشم. شکایتی ندارم چون می دونم سر خیلی از ماها بلا های بدتری هم اومده، اما خب، کور شدن یجورایی خیلی بده. البته اطرافیانم کنارم هستن، مثل دوست خوبم آگوستوس.». بعد با سر اشاره ای به همان پسر خوش تیپی کرد که حالا اسم دار هم شده بود.
یه زمانی می رسه که همه ما مردیم. همه مون. یه زمانی می رسه که هیچ بنی بشری باقی نمونده که حتی یادش بیاد کسی وجود خارجی داشته یا گونه بشر اصلا کاری کرده. کسی نمی مونه که ارسطو یا کلئوپاترا رو به یاد بیاره، چه برسه به تو. همه کارهایی که کردیم و همه چیز هایی که ساختیم و نوشتیم، فکر ها و کشفیات مون همه فراموش می شن، اینم همین طور.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر