خموشان
خموشان در یک نگاه
:- ادبیات قرن بیستم فرانسه
- مجموعه داستان کوتاه های مشهور از آلبر کامو
- داستان های با درون مایه اگزیستانسیال (وجودی)
- از بهترین داستان های کوتاه فلسفی، سیاسی و عمیق نویسنده
خموشان
کتاب «خموشان» مجموعه ای از داستان های کوتاه در سبک اگزیستانسیالیسم و نوشته شده توسط آلبر کامو است. آلبر کامو نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات، روزنامه نگار و فیلسوف برجسته فرانسوی است که هنر، قدرت و خلاقیتش او را در خط مقدم نویسندگان قرن بیستم قرار داده و بیش از هر نویسنده الجزایری-فرانسوی زبانی، نامش تکرار شده است.
این مجموعه داستان که در سال ۱۹۵۷ منتشر شده، متشکل از شش داستان کوتاه است که همگی آینه ای تمام نما از فلسفه، اندیشه و رویکرد سیاسی اجتماعی نویسنده شان می باشند. داستان های مجموعۀ «خموشان» عبارتند از «زن هرجایی»، «مرتد یا ذهن پریشان»، «خموشان»، «میزمان»، «ژُناس یا هنرمند مشغول کار» و «سنگی که می روید». این کتاب در ایران با عناوین دیگری از جمله «تبعید و سلطنت» و «دور از دیار و قلمرو» از سوی مترجمان دیگری نیز ترجمه شده و به چاپ رسیده است.
کامو از نوعی موهبت ویژه برخوردار بود که می توانست همه چیز هایی را که می نوشت آبستن معنا، تمثیل یا نمادین جلوه دهد. در بین داستان های کوتاه این نویسنده، کتاب «خموشان» به طور آشکار از سطح قدرتمندتری از نماد گرایی برخوردار است. در داستان «زن هرجایی» که داستان زندگی زنی جذاب و میانسال و مردی کوتاه قامت و ثروتمند است، کامو از جنگ الجزایر، تبعات و محرومیت های پس از آن نوشته است. این داستان به ظاهر اشاره به مسئله خیانت زناشویی دارد؛ اما در لایه های درونی و به طور نمادین، اثری داستانی در مورد از دست دادن است؛ زمان از دست رفته، زندگی از دست رفته، عشق از دست رفته، و هر نوعی از فقدان که به نوعی محور زندگی هستند.
داستان دیگر کتاب، «مرتد» یک تک گویی دراماتیک روانشناختی از مردی دیوانه است. این داستان نیز که در الجزایر روی می دهد روایت یک مرد روحانی است که توسط اهالی یک قبیله بومی اسیر و شکنجه می شود. داستان کوتاه مرتد اشاره ای نمادین به مفاهیمی چون استعمار، مسیحیت و بی اعتقادی به خدا و بت پرستی است، که کامو با استادی آنها را در بطن داستانِ به ظاهر خشونت بارش بیان می کند.
سومین داستان مجموعه که مترجم فارسی زبان نام کتاب را بر اساس آن انتخاب کرده، «خموشان» نام دارد. این داستان، ماجرای سرکارگری به نام «مالک» است که در موقعیتی عجیب، مجبور به کار با عده ای کارگر بشکه سازی می شود که کاملا ساکت، بدون حرف و عاجز از ابراز عواطف هستند.
داستان چهارم «میزمان» نام دارد و از ترکیب دو کلمه مهمان و میزبان ساخته شده است. این داستان که استعاره ای از استعمار الجزایر توسط فرانسه می باشد، داستان معلم جوانی را روایت می کند که اجبارا مامور می شود تا مجرمی عرب را به پاسگاه محلی پلیس تحویل دهد. اما معلم پس از گذراندن یک شب با زندانی، تصميم می گیرد حق انتخاب بین فرار یا تسلیم را به خود او واگذار کند. در بین داستان های موجود در مجموعه، این داستان بیشترین تفاسیر و تعابیر را در پی داشته است.
داستان پنجم با عنوان «هنرمند مشغول کار»، ماجرای مرد جوان نقاشی به نام «گیلبرت» است که به طور تصادفی اثری خلق می کند که با قیمت استثنایی به فروش می رود. پس از آن، گیلبرت به سرعت مشهور می شود اما این شهرت باعث می شود استعداد و خلاقیت او تباه شده و دوباره فقیر شود، و به دنبال آن دوستان و خانواده اش را از دست بدهد. داستان هنرمند، اثری طنز در مورد خطرات شهرت و زندگی فردگرایانه مرسوم پاریس در آن زمان است.
داستان ششم با نام «سنگی که می روید» داستان مهندس جوانی است که به شهری ساحلی برای کار می رود، او در آنجا با عقاید خرافی جادوگری و مراسم آن ها آشنا می شود. این اتفاق باعث می شود او در اعتقادات مسیحی خود نیز به نوعی دچار لغزش شود. کامو در مجموعه داستان هایش بیش از همه، درباره خارجیانی که در الجزایر زندگی می کنند و موجب دامن زدن به اختلافات مذهبی و قومیتی بین مسلمانان و فرانسویان می شوند، می نویسد.
در این مجموعه داستان های کوتاه، کامو یک مفهوم را انتخاب و آن را در سبک های مختلف بازآفرینی کرده است. مضمون اصلی در تمام داستان های کامو در مجموعه «خموشان»، تنهایی، انزوا، و احساس بیگانگی در جامعه است. او این مفهوم اگزیستانسیالیستی را هربار در قالبی به مخاطب ارائه می دهد و هنر نویسندگی خود را می آزماید. تمام داستان ها با دقت و صراحت نوشته شده اند و هرکدام به نوعی به جنبه ای از زندگی فردی و عقاید سیاسی نویسنده اشاره دارند.
آلبر کامو (۱۹۶۰_۱۹۱۳) آثار بسیاری از خود به جا گذاشته که تعداد زیادی از آنها به فارسی ترجمه شده اند، از جمله: «بیگانه»، «طاعون» و «سقوط». آخرین رمان او با نام «آدم اول» به علت مرگ ناگهانی کامو ناتمام ماند و پس از مرگش به همان شکل چاپ شد.
ترجمه کتاب «خموشان» را آقای محمد مهدی شجاعی به انجام رسانده اند که ترجمه آثار مهمی چون کتاب «عسل و حنظل» اثر طاهر بن جلون و «ساز شکسته» اثر آکیرا میزوبایاشی را در کارنامه دارد.
در بخش هایی از کتاب خموشان می خوانیم:
"ماشین می چرخید و پیش می رفت، بر کوره راهی از سنگ های سرخ و حالا گل آلود. چراغ ها، ناگهان در تاریکی، ابتدا در سمتی از جاده و بعد در سمت دیگر، دو آلونک چوبی را، پوشیده با سقفی فلزی؛ بیش چشم آوردند. نزدیک دومی، در سمت راست، در مه رقیق، برجی به چشم می آمد ساخته شده با تیر های چوبی بدقواره. از بالای برج کابلی فلزی جدا شده بود. اتصالش به برج معلوم نبود، اما پایین می آمد و در نور چراغ های ماشین می درخشید تا پس از آن پشت خاکریز هایی که جاده را قطع می کردند ناپدید شود. ماشین سرعتش را کم کرد و در چند متری آلونک ها ایستاد."
"این رؤیای طولانی، طولانی، بیدار می شوم، اما نه، خواهم مرد، سپیده زده است، و اولین نور روز برای زنده های دیگر، و برای من، خورشیدی بی رحم، مگس ها، چه کسی حرف می زند، هیچ کس، آسمان گشوده نمی شود، نه، نه، خدا با بیابان سخن نمی گوید، اما این صدا از کجا می آید، این صدا که می گوید «اگر برای نفرت و قدرت دل به مُردن داده ای، چه کسی ما را خواهد بخشید؟» آیا زبان دیگری در من است، یا همان است که هنوز تن به مردن نمی دهد، پیش پایم، تکرار می کند: شجاعت، شجاعت، شجاعت؟ آه ! کاش باز اشتباه کرده باشم! آدم هایی که پیش از این برادرم بودید، تنها یاوران، آه تنهایی، مرا رها نکنید! این جا، این جا، که هستی، تکه پاره، با دهانی خونین، تویی، جادوگر، سربازان تو را شکست دادند، این جا نمک می سوزاند، تو هستی ارباب محبوبم! این صورت نفرت بار را کنار بگذار، حالا خوب باش، اشتباه کردیم، دوباره شروع خواهیم کرد، شهر رحمت را دوباره بنا خواهیم کرد، می خواهم برگردم خانه ام بله، کمکم کن همین است، دستت را دراز کن، دستت را بده…"
"این سوتفاهم به نفع زناس تمام شد. پدر و مادرش، خوانده بودند و یا از جایی خبردار شده بودند که می توان قاتلان شرور بسیار زیادی را نام برد که در دامن پدر و مادری طلاق گرفته پرورش یافته بودند، و در تربیت او در ناز و نعمت گوی سبقت را از یکدیگر ربوده بودند تا این دگرگونی تدریجی و شوم را در نطفه خفه کنند. هرچه تأثیرات شوکی که روح بچه تحمل می کرد در نظر آن ها پنهان تر بود، نگرانی و اضطراب آن ها بیشتر می شد؛ آسیب هایی که به چشم نمی آمدند، حتی عمیق تر بودند. و اگر زناس می گفت از شرایط خود یا روز خود خرسند بوده است، نگرانی معمول پدر و مادرش سر به جنون می زد، توجه آن ها مضاعف می شد و بچه دیگر هیچ آرزویی نداشت."
خموشان
نشر چشمه
آلبر کامو
محمد مهدی شجاعی
بزرگسال
اگزیستانسیالیسم, ابزوردیسم
رقعی
شومیز
1400
133
3
تک جلدی
9786220108146