نقد و بررسی
در غرب خبری نیست
«در غرب خبری نیست» نام رمانی از اریش ماریا رمارک، نویسندهی سرشناس آلمانی، است که برای اولینبار در سال 1928 در روزنامهای آلمانی زبان منتشر شد. در سال 1929 نیز، این داستان در قالب کتاب به بازار عرضه شد. این رمان با وجود توقیف توسط حکومت نازیها، تنها در 18 ماه اول انتشارش به فروش بیش از 2.5 میلیون نسخه در 22 زبان مختلف دنیا رسید. در سال 1930 فیلمی سینمایی از این رمان، با نامی مشابه، ساخته شد که جایزهی اُسکار را نیز برد.
ماریا رمارک با نوشتن این رمان الهامبخش ایجاد ژانر جدیدی در ادبیات تاریخی و جنگی شد که با خاطرات شخصی و شرح دغدغههای سربازان گره خورده است. به گفتهی بسیاری از صاحبنظران، این رمان نهایت قدرت بشر در نوشتن داستانهای جنگی در قرن بیستم است.
خط داستانی رمان ساده است. کتاب روایتی است از سربازان جوانی که در خط مقدم آلمانیها در مقابل فرانسویها، گرفتار شدهاند. روایتی است از ترس، مرگ، درد و رنج، فضیلتها و رذیلتهای اخلاقی. پُل، شخصیت اصلی این رمان، سرباز جوانیست که بر اثر تبلیغات مدرسه و معلمش، کانتورک، همراه با همکلاسیهایش به جبهه میرود. خود کانتورک که دائم از دفاع از میهن و … داد سخن میداد، زمانی که به جبهه اعزام میشود، هرکاری میکند تا از جهنمِ جنگ فرار کند و به سوراخ موشی پناه ببرد.
در ادامه داستانی از کشمکشها و دغدغههای درونی پُل و دوستانش را میخوانیم که زندگی خود را نابود شده میدانند و هیچ امید و آرزو و انگیزهای برای زندگی ندارند. اما داستان در اوج خودش، زمانی که با مرگ و پوچی اعمال این سربازان مواجهه میشویم، بسیار تراژیکتر و قابل تأملتر نیز میشود.
ماریا رمارک در این رمان، با نگاهی خشک و واقعبینانه به کوچکترین لحظات وحشت و بیدادگری، پلیدی و فرومایگی، وحشیگری و رفت و نیز ترس و بزرگمنشی، سرگذشت گروهی از سربازان جوان و سرگردان آلمانی را مینویسد که در پیچوخم گرداب آخرین روزهای جنگ جهانی اول، جنگیدند و رنج کشیدند. خود نویسنده در جهنمِ جنگ جهانی دوم جنگیده است. او با گوشت و پوست و استخوان تمامی مسائلی را که در این رمان راوی آنان است، دیده و تجربه کرده است. این رمان نه قصد وارد کردن اتهام و مقصر نشان دادن کسی را دارد و نه قصد بازگو کردن ماجرایی قهرمانانه. تنها دغدغهی اصلی نویسنده در این رمان بیان هرچه واضحتر «واقعیت»های جنگ جهانی اول بوده است.
از جمله آثار ترجمه شده از اریش ماریا رمارک میتوان به رمانهای «فروغ زندگی» با ترجمهی شکوه آرونی (نشر فرهنگ معاصر) و «از عشق با من حرف بزن» با ترجمهی پرویز شهدی (نشر مجید) اشاره کرد. این کتاب نیز ترجمه سیروس تاجبخش است و در نشر علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«همیشه فکر می کردم که همه انسانها مخالف جنگاند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که موافق آناند. به خصوص کسانی که خود مجبور نیستند در آن شرکت کنند.»
«رفیق من نمیخواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار میبینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجکهایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلو چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی میبریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبختهایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو میتوانی دشمن باشی؟»
«عشق کمیابه؛ کاملاً درسته. اما لزوماً قرار نیست فقط یکبار در تمام عمر رخ بده. اینکه تا آخر عمرت به چند نفر عشق میورزی و با چند نفر از اونها خواهی بود، منافاتی با عشق تو ندارن. اما این رو هم میخوام بهت بگم، که این تجربهها زیاد نیستن. تو خیلی خوش شانسی که دو مرتبه در زندگیت عاشق شدی. شاید این فاصلهی زمانی تو رو گیج کرده باشه اما برای یک ثانیه هم فکر نکن که ذرهای از ارزش اون عشق و رابطه کم میکنه.»
«مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشد چشمها را مالیدم و دیدم که مفهوم کلاسیک کلمه وطن که در مدرسه یاد گرفته ایم اینجا عوض شده است. در اینجا کلمه وطن یعنی نداشتن شخصیت فردی و تن دادن به کارهایی که پست ترین بنده زرخرید هم از انجام آن اِبا دارد.»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر