نقد و بررسی
ربکا
رمان «ربکا» یک گوتیک کلاسیک با مضمون عاشقانه و جنایی می باشد؛ که نویسنده مشهور انگلیسی دافنه دوموریه آن را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب در مدت زمان کوتاهی پس از اولین انتشار در سال ۱۹۳۸، مورد توجه و علاقه منتقدان و عموم خوانندگان قرار گرفته و به کتابی پرفروش تبدیل شد و نویسنده اش را به شهرتی جهانی رساند.
رمان ربکا در همان سال نخست انتشار، با رای اعضای انجمن کتاب فروشان آمریکا، جایزه ملی کتاب آمریکا را از آن خود کرد. مدتی بعد کارگردان مطرح تئاتر رادیویی اورسن ولز اقتباسی از این رمان را در رادیو اجرا کرد که به شدت مورد استقبال واقع شد. همچنین اقتباسی سینمایی که توسط آلفرد هیچکاک از این رمان در سال ۱۹۴۰ ساخته شد، جایزه اسکار بهترین فیلم را برای وی به ارمغان آورد.
این اثر تا امروز به بیش از 25 زبان در جهان ترجمه شده و حدود سه میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است. این رمان در نظر سنجی بریتانیایی The big read که در سال ۲۰۰۳ انجام شد، در جایگاه چهاردهم جای گرفت. همچنین در نظرسنجی کتاب فروشی WH SMITH که در سال ۲۰۱۷ برگزار شد، به عنوان کتاب مورد علاقه بریتانیایی ها در ۲۲۵ سال گذشته انتخاب شد. بی بی سی نیوز نیز در سال ۲۰۱۹، ربکا را در فهرست ۱۰۰ رمان الهام بخش خود قرار داد.
به علت شهرت گسترده این کتاب، ترجمه های متعددی از آن به فارسی صورت گرفت. یکی از بهترین و معتبر ترین این ترجمه ها به دست خجسته کیهان انجام شده و نشر افق آن را منتشر کرده است. استقبال از این کتاب به اندازه ای زیاد بود که بارها تجدید چاپ شد تا آنجا که در سال ۱۴۰۰ به چاپ سیزدهم نیز رسیده است.
داستان رمان ربکا درباره دختر جوانی است که به عنوان ندیمه و حقوق بگیر با یک زن ثروتمند سلطه گر زندگی می کند. داستان از جایی روایت می شود که آن دو زن برای تعطیلات در مونت کارلو به سر می برند. سرنوشت دختر داستان، که هیچ اسمی از او برده نمی شود، درست زمانی که او در اتاق غذاخوری یک هتل مجلل در کنار میز خانم ارباب اش نشسته است رقم می خورد.
او در آن جا با مردی بیوه، به نام «مکس دو وینتر»، که اهل ساحل کورنیش است آشنا می شود. این آشنایی منجر به ارتباطی عجیب و بعید بین دختر و مکس می شود که به ازدواجی عجولانه می انجامد. پس از ماه عسل، دختر و همسرش به ویلایی مجلل که در زمین های ساحلی ماندرلی قرار دارد، نقل مکان می کنند. دختر جوان خیلی زود متوجه می شود که حضور خاطرات همسر سابق مکس، ربکای بسیار زیبا، به شدت بر خانه سایه افکنده و جوی از ناامنی بر آنجا حکمفرما است.
حضور خدمتکار شخصی وفادار ربکا، «خانم دانورز» و رفتار های خشن و تحقیر آمیز او با دختر جوان نیز بر این نگرانی و اضطراب ها دامن می زند. دختر جوان که هیچ اطلاعی از گذشته این ویلای مجلل و زندگی سابق همسرش ندارد، به ماجرای مرگ ربکا مشکوک شده و سعی می کند تا راز مرگ او را کشف کند. این کنجکاوی در نهایت منجر به کشف حقایقی هولناک می شود.
کتاب ربکا که به عنوان بزرگترین اثر منتشر شده از دافنه دوموریه شناخته می شود، به مضامینی نظیر عشق، حسادت، خیانت، گذر زمان و روابط عاطفی بین زوج ها می پردازد. نویسنده در این رمان، توصیف دوموریه از رفتار و واکنش های شخصیت ها و شرح حالات خاص روانی آن ها، تنها می تواند برخاسته از درک بالای او از مسائل روانشناسانه و انسان شناسی باشد.
او برای روایت داستانش، هوشمندانه راوی اول شخص را برگزیده است، زیرا این راوی همچون خواننده کتاب از حوادث آینده بی اطلاع و نسبت به گذشته ناآگاه است. این انتخاب در وهله اول با ایجاد تعلیق های جذاب، حالتی معما گونه به داستان داده و در وهله دوم حسی از همدلی و صمیمیت بین راوی و مخاطب ایجاد کرده است که او را تا انتهای کتاب همراه خود می برد. نثر این رمان بسیار زیبا، شاعرانه، روان و ساده است که خواندن آن را سریع و آسان می کند.
دافنه دو موریه (۱۹۸۹_۱۹۰۷) نویسنده کتاب های رمانتیک و معمایی بود. او در شهر لندن و از یک زوج هنرمند مشهور به دنیا آمد و در پاریس تحصیل کرد. دافنه نوشتن را از زمانی که در پاریس تحصیل می کرد، با نوشتن داستان های کوتاه آغاز نمود. او سپس در سال ۱۹۱۳ اولین رمان خود با عنوان «روح دوست داشتنی» منتشر کرد که شروعی بر انتشار آثار بعدی او شد.
او در طول زندگی اش کتاب های بسیاری نوشت و به خاطر خلق آثار عالی داستانی خود به شهرت رسید؛ تا آنجا که در سن شصت و دو سالگی، بانوی ادبیات انگلستان لقب گرفت. منتقدان دافنه دو موریه را یکی از شکل دهندگان بزرگ فرهنگ عامه و تخیل مدرن می نامند. از جمله آثار معروف او می توان به «بزغاله»، «مسافرخانه جامائیکا»، «ربکا» و داستان کوتاه «پرندگان» اشاره کرد که همه آنها بعداً به فیلم تبدیل شدند. از دیگر آثار دوموریه که به فارسی ترجمه شده اند می توان به کتاب های «دختر عموی من راشل» و کتاب «پرواز شاهین» اشاره کرد.
خجسته کیهان رمان ربکا را به فارسی برگردانده است. از دیگر آثار ترجمه شده توسط او می توان به این عناوین اشاره کرد: «خانم دالاوی» اثر ویرجینیا وولف، «سه گانه نیویورک» اثر پل استر و «زندگی من» اثر خوان آریاس.
در بخش هایی از کتاب ربکا میخوانیم:
دیشب باز خواب دیدم به مندرلی رفته ام. انگار کنار در باغ ایستاده بودم و تا مدتی نمی توانستم وارد شوم، چون راهم را بسته بودند. به میله های آهنی در، قفل و زنجیر زده بودند. در عالم رویا دربان را صدا زدم، ولی جوابی نشنیدم و وقتی از میان میله های زنگ زده نگاه کردم، دیدم که اتاق دربان متروک بود. از دودکش، دودی بر نمی خواست و پنجره های کوچک مشبک باز و خالی بودند. بعد مثل همه کسانی که خواب می بینند ناگهانی روی فوق طبیعی برخوردار شدم و مانند اشباح از دری که مقابلم بود عبور کردم. راه ماشین رو در برابرم مثل همیشه پر پیچ و خم امتداد می یافت. اما همین که جلو رفتم پی بردم که تغییری در آن رخ داده: حالا باریک و متروک بود، نه مثل جاده ای که می شناختم. ابتدا گیج شدم و چیزی نفهمیدم، اما وقتی سرم را پایین بردم تا به شاخه آویزانی نخورد، به آنچه روی داده بود پی بردم. طبیعت به حال خود برگشته بود و رفته رفته به روش موذیانه و کند خود، با انگشتان بلند و چسبانش راه را در میان گرفته بود.
اما خیال، چه نرم و ساده است. خیال، دشمن تلخی و پشیمانی است و تبعید خود خواسته ما را شیرین می کند. به یمن این خیال پردازی است که می توانم از بعد از ظهر ها لذت ببرم و بعد لبخند زنان با مراسم کوچک صرف چای روبرو شوم. همیشه سفارش همان است. دو برش نان و کره، همراه با چای چینی. حتماً زن و شوهری سنتی با افکار قدیمی به نظر می آییم که می خواهیم مطابق آداب و رسوم انگلستان زندگی کنیم. این جا، بر این بالکن تمیز و سفید که سال ها آفتاب خورده است، به ساعت چهار و نیم درمندرلی فکر می کنم و میزی که مقابل شومینه کتابخانه قرار داشت. سر وقت در باز می شد، درست سر دقیقه، و آداب چیدن وسایل چای همیشه بلا تغییر بود: سینی نقره ،قوری، و رومیزی که مثل برف سفید بود. در همان حال با اینکه کیک به سر میز رسیده بود، جسپر با گوش های آویخته خود را بی تفاوت نشان می داد. این جشن هر روز در برابر ما اجرا می شد، در حالی که ما بسیار کم می خوردیم.
رستوران کوچک این روزها در آن غذا می خوریم چه قدر با ناهار خوری مجلل و پر زرق و برق هتل کت دازور مونت کارلو تفاوت دارد، و همراه کنونی ام که با دست های خوش فرمش آهسته نارنگی پوست می کند، گاه نگاهم می کند و لبخند می زند، با خانم وان هاپر که با دست های چاق و انگشتان جواهر نشان به راویولی چنگال می زد و زیر چشمی بشقاب مرا می پایید که نکند انتخاب بهتری کرده باشم، چه قدر متفاوت است. اما لازم نبود ناراحت شود، زیرا گارسون که با ذکاوت حرفه ای اش از مدت ها پیش پی برده بود من در موقعیت پست تری قرار دارم و از خانم فرمانروایی می کنم، برایم یک بشقاب زبان و ژامبون سرد آورده بود که کسی نیم ساعت پیش به بوفه پس فرستاده و از سفتی آن شکایت کرده بود.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر