نقد و بررسی
روی پله های کنسرواتوار
مجموعه داستان کوتاه «روی پلههای کنسرواتوار» گلچینی از کتاب 60 داستان دونالد بارتلمی است که در سال 1981 چاپ شده است. دونالد بارتلمی نویسنده، روزنامهنگار و مدیر موزهی هنرهای معاصر در آمریکا بود. دونالد بارتلمی از نویسندگان با استعداد و پیشروی سبک پسا نوگرایی (پست مدرنیسم) آمریکا بود که به واسطهی آثارش، در بین دیگر نویسندگان قرن بیستم اعتبار بسیاری را کسب کرده است؛ تا آنجایی که او را پدرِ ادبیات پسا نوگرا میدانند.
در سبک بارتلمی، روند و عناصر داستان از چهارچوبهای سنتی پیروی نمیکنند و داستانهایی عجیب و غریب خلق میشود که برای خوانندگان بسیار تازگی و جذابیت دارد و آنها را شگفتزده و مسحور میکند. دونالد بارتلمی از ساموئل بکت بزرگ بسیار تاثیر گرفته است و آثار او را دوست داشته است؛ برخی به او لقب ساموئل بکتِ آمریکا را داده اند. کتاب روی پله های کنسرواتوار شامل 12 داستان کوتاه است که به صورت خلاصه به چند داستان از آنها میپردازیم.
در داستان "گزارش" گروهی از مهندسین جنگی (جنگ ویتنام) دور هم گرد آمدهاند و شخصیت اول به آنها از مضرات و مشکلات جنگ و تصمیمات دولت میگوید اما مهندسین در عوض از پیشرفتهای عجیب و غریبشون میگویند مانند: سیمهای کشندهی هوشمند تیتانیومی یا ماهیهای تربیت شدهای که سمشون باعث ایجاد بحران هویت در سربازان دشمن میشود یا حتی کلمهی رمزی و مخوفی که اگر گفته شود، تا محدوده 4 کیلومتری دستوپای همه موجودات میشکند!
در دو داستان "روی پلههای کنسرواتوار" و "خداحافظی" که پشت سر هم نیز آمدهاند، داستانی به هم پیوسته از شکست و سپس موفقیت دختری به نام "هیلدا" در اخذ پذیرش از کنسرواتواری (هنرستان عالی موسیقی) مخوف نقل میشود. در این داستان بارتلمی طی گفتگوی عجیب هیلدا با دوستش مگی، واضحاً نسبت به مسیحیت و کلیسا، حکومت و سیاستهایش که باعث نابودی هنر و هنرمند میشود، انتقاد وارد میکند.
به طور کلی شیوا مقانلو، مترجم این اثر، به خوبی داستانهایی را گلچین کرده که مضمون اصلی آنها به همدیگر نزدیک و دربارهی جنگ و سیاست است؛ اکثر آنها نیز فضایی علمی-تخیلی دارند. از دونالد بارتلمی آثار متعددی به فارسی ترجمه شده است که «زن تسخیر شده» با ترجمهی شیوا مقانلو و «غم» با ترجمهی شهریار وقفیپور از جملهی این آثار است.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«سر مهندس گفت: "بله، بله. بیشک حقایقی در گفتههای تو وجود داره، اما ما اصلاً و ابداً نمیتونیم هیچ جنگی رو ببازیم، میتونیم؟ متوقف کردن جنگ هم یعنی باختن آن، مگر نه؟ با خود جنگ مثل یک فرآیند برخورد میشه، اما با متوقف کردنش مثل یک سقط! ما اصلاً نمیدونیم چهطور باید یک جنگ رو باخت. این تنها مهارتیه که بین مهارتهای ما وجود نداره. صف ما صف آنها رو خرد میکنه. این چیزیه که خوب بلدیم: این یک فرآینده. قضیه همینه"»
«-میگفت به خاطر بیاهمیت بودنم نمیتونه منو وارد کنسرواتوار کنه.
-هزینهای هم داشت؟
-همیشه هزینه داره، خیلی هم زیاد.
-من توی ایوان پشت کنسرواتوار ایستاده بودم و سنگفرشهایی رو تماشا میکردم که از خون جوشان نسلهای مختلف دانشجویان کنسرواتوار قرمز شده بود.»
«روی هم رفته نسبت به رئیس جمهور جدید احساس همدلی نمیکنم. مطمئناً او آدم عجیبیست (قدش، بدون احتساب سر و گردن، تنها صد و دوازده سانتیمتر است). اما آیا عجیب بودن شرطی کافیست؟»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر