سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش در یک نگاه
:- از پرفروش ترین کتاب های ادبیات ژاپن
- رمانی در سبک رئالیسم جادویی
- رمانی در باب تنهایی
- تصویری از پوچی و ناامیدی انسان قرن بیست و یک
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش
کتاب «سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش» رمانی دیگر از هاروکی موراکامی نویسنده ی محبوب ژاپنی ست که به تنهایی و مرگ می پردازد. شخصیت اصلی رمان، «سوکورو» پسری جوان است که در دوران دبیرستانش چهار دوست نزدیک و صمیمی داشته. این حلقه ی دوستی که سوکورو در آن شنیده و دیده می شد، با آغاز دانشگاه از هم پاشید!
سوکورو بین دوستانش تنها کسی بود که دانشگاهی در شهر دیگر را انتخاب نمود، وقتی برای تعطیلات به خانه و نزد دوستانش بازگشت، متوجه شد که همه از او کناره گیری می کنند. دوستان سوکورو او را طرد کرده بودند! اما نکته ی مهم این بود که هیچ کس توضیحی به وی نمی داد، دلیلی نمی آورد، فقط همه شان از سوکورو فاصله می گرفتند. پوچی، ناامیدی، بحران هویت، و از همه مهم تر تنهایی از جمله احساساتی بودند که سوکورو با آن ها مواجه شد.
با گذشت چندین و چند سال از این واقعه، سوکورو هم چنان به صورت هشیار و ناهشیار تحت تاثیر بود، اما پی آن را نمی گرفت تا زمانی که با دختری به نام «سارا» ارتباطی عاطفی را شروع کرد. سوکورو به پیشنهاد سارا تصمیم گرفت دوباره سری به گذشته اش بزند و زخم هایی را که بدون ترمیم رها کرده، دوباره ببیند و بر آن ها مرهم بگذارد.
این شد که گشت به دنبال آن چهار دوستش، آنان را پیدا کرد و معماهایی که سال ها پیش به جواب نرسیده بودند را حل نمود. سوال هایی که در ذهن داشت، تنهایی ای که به دوش می کشید، تمام آن چه در گذشته اش رخ داده بود، بر حال حاضر زندگی اش اثر می گذاشت و چاره ای جز درمان این زخم از ریشه نبود.
سوکورو تازاکی را می توان نمادی از انسان قرن بیست و یک دانست که با وجود داشتن همه چیز و دسترسی زیاد، باز هم حس تنهایی و گمگشتگی می کند؛ هر چه بیشتر خودش را می شناسد، بیشتر به هویتش شک می برد؛ و ناامیدی از بارزترین ویژگی های شخصی اش است. هاروکی موراکامی به خوبی خوب توانسته داستانی خلق کند که در اوج روان بودن و سادگی، مفاهیمی عمیق و فلسفی را منتقل کند و سبب گردد که مخاطب با سوکورو همزاد پنداری کند.
کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش، به دید بسیاری بهترین اثر موراکامی به شمار می رود و از پرفروش ترین کتاب های ادبیات ژاپن می باشد. کتاب حاضر توسط امیر مهدی حقیقت به فارسی برگردانده شده و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است.
هاروکی موراکامی نویسنده ای ست که در سبک رئالیسم جادویی می نویسد. از جمله آثار وی می توان به رمان های «کافکا در کرانه»، «بعد از زلزله»، «از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم»، «اول شخص مفرد»، «اسپوتنیک محبوب من»، «پس از تاریکی» و «شکار گوسفند وحشی» اشاره کرد.
موراکامی متولد سال 1949 است و تا سی سالگی اش نویسنده نبوده؛ اما کم کم آغاز به نوشتن می کند و در محافل ادبی مورد توجه قرار می گیرد، رفته رفته نویسندگی به شغل اصلی اش تبدیل گشته و در حال حاضر در هفتاد و چهار سالگی از برترین رمان نویسان زنده جهان به شمار می رود.
«هایدا کم کم شب های آخر هفته در آپارتمان سوکورو ماند. تا دیروقت حرف می زدند و بعد، هایدا کاناپه ی تاشو اتاق نشیمن را باز می کرد و روش می خوابید. صبح قهوه درست می کرد و خاگینه می پخت. هایدا روی قهوه دقت زیادی به خرج می داد، همیشه از دانه های خوش عطر مخصوصی استفاده می کرد که با آسیاب برقی کوچکی که با خود آورده بود، می سابیدشان. علاقه اش به دانه های قهوه تنها تجمل زندگی فقیرانه و محقرش بود. سوکورو برای این دوست و محرم تازه، از زندگی شخصی اش می گفت. ولی هنوز، از سر احتياط، اسمی از چهار دوست اش در ناگویا نمی آورد. چیزی نبود که بشود ساده ازش حرف زد. زخم ها هنوز بیش از حد تازه بودند. بیش از حد عمیق. با این حال وقتی با دوست جوانش بود، می توانست آن چهارتا آدم را به کلی فراموش کند. نه، فراموش کردن تعبیر درستی نبود. درد این جور طرد شدن همیشه با او بود.»
«یخ آب شده بود و روی جداره ی لیوانش قطره های آب نشسته بود. زیرلیوانی مقوایی خیس شده بود و شکم داده بود. سوکورو گفت «توی عمرم اولین بار بود کسی اینجوری به کلی کنارم می گذاشت. آن هایی هم که این کار را کرده بودند آدم هایی بودند که من بیشتر از همه روی شان حساب می کردم؛ چهار دوست صمیمی ام توی دنیا. یک جوری به شان نزدیک بودم که انگار تکه ای از وجود خودم بودند. از توانم بیرون بود که بخواهم دنبال دلیل بگردم یا سوء تفاهم را برطرف کنم. فقط هاج و واج بودم، آنقدر که فکر می کردم دیگر هیچ وقت حالم عادی نمی شود. حس می کردم چیزی توی وجودم پاره شده.»»
«ناگهان یادش افتاد حرف آکا را تکرار کرده. مکثی کرد و ادامه داد. «نمی دانم کسی هلم داده بود، یا خودم افتاده بودم. به هر حال کشتی داشت راه خودش را می رفت و من هم وسط آب های یخ و سیاه، چراغ های عرشه را تماشا می کردم که در دوردست کم نور و کم نور تر می شد. هیچ کس خبر نداشت من افتاده ام توی آب – نه مسافر های کشتی، نه خدمه. دستم به هیچ جا بند نبود؛ چیزی نبود که بهش چنگ بزنم. هنوز هم دلهره دارم که یک مرتبه اصل بودنم هم انکار بشود و، با این که تقصیر هم ندارم، باز شب پرتاب بشوم توی دریا. شاید برای همین است که هیچ وقت نتوانستم رابطه ی عمیقی با آدم ها پیدا کنم. همیشه بین خودم و بقیه فاصله نگه می دارم.» دست ها را روی میز از هم باز کرد و فاصله ای بیست سی سانتی را نشان داد. شاید این جزء شخصیتم باشد، شاید یک چیزی باشد که باهاش به دنیا آمده ام. شاید همیشه یک تمایل غریزی داشته ام که بین خودم با بقیه فاصله ی ایمنی را نگه دارم. ولی از یک چیز مطمئنم و آن این است که آن موقع که با شماها توی دبیرستان بودم، هیچ وقت از این فکرها نمی کردم. دست کم اینطور یادم می آید. با این که ظاهرا حرف خیلی وقت پیش است.»
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش
نشر چشمه
هاروکی موراکامی
امیر مهدی حقیقت
بزرگسال
رئالیسم جادویی
رقعی
شومیز
1400
302
18
تک جلدی
9786002294340