نقد و بررسی
شماس شامی
سوالی که در ابتدا پیش میآید این است که آیا بعد از گذشت بیش از 13 قرن از حادثه کربلا و نقل روایات و داستانهای بسیار از زندگی و شهادت امام حسین (ع)، آیا باز هم نیاز به نوشتن و خواندن داستانهای جدید از این حادثه است؟ آیا اصلاً میتوان اینکار را کرد؟ رمان شَماس شامی به این سوالات پاسخ بله را میدهد.
رمان شَماس شامی توسط مجید قیصری نوشته شده و نشر افق آن را برای اولینبار در سال 1387 منتشر کرده است. مجید قیصری از نویسندگان معاصر فارسی است که در رشتهی رواشناسی تحصیل کرده و از سال 1372 داستاننویسی را شروع کرده است. آثار او تاکنون در چندین دورهی جوایز معتبر ادبیِ ایران منتخب شدهاند؛ مانند منتخب شدن در دو دوره جایزهی شهید غنیپور، هشمتین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد و نامزد دهمین دوره جایزه ادبی هوشنگ گلشیری.
راز موفقیت این کتاب در بیان روایاتی نو و خواندنی از واقعه عاشورا، تغییر استادانه و بسیار نوین زاویهی دیدِ روایت است. او در نوشتن این کتاب علارغم تغییر کامل زاویه دید و استفاده از عناصر هنری و داستانی در رمانش، در روایت تاریخ وقایع کربلا و بعد از آن تغییری ایجاد نکرده است. این موضوع، خود از جنبههای زیبای رمان است که در عین وفاداری به تاریخِ مستند، داستانی نو و مدرن ساخته شده است.
خلاصه کتاب شماس شامی
داستان کتاب به صورت کلی گزارشی است که توسط یولیوس (ملقب به شماس)، نوکر جالوت (نمایندهی وقت امپراتوری رم)، به فرستادهی ویژهی امپراتور روم، تیموتائوس، نوشته شده است. دلیل نوشتن این گزارش توسط او گم شدن اربابش، جالوت، است و زمان نوشتن آن نیز با وقایع حادثه کربلا، سال 61 هجری قمری، مصادف شده است؛ که شرح مفصلی نیز از آنان داده میشود.
نکته قابل توجه این است که این گزارش، که طی 28 قسمت بسیار کوتاه نوشته شده، از دید و زبان فردی غیر مسلمان نقل میشود و اتفاقاتی که تاکنون اغلب مسلمانان به آن پرداختهاند، اینبار از دید فردی غیرمسلمان و دونپایه تحلیل میشود. وقایع در این رمان در فضای ساکت و آرام شهر شام جریان دارد و نویسنده مخاطبانش را در تعلیقی جالب و گنگ قرار میدهد؛ تا زمانی که کاروان امام حسین (ع) به شام نزدیک میشود.
باغ تِلو (نشر کتاب کوچه)، گور سفید (نشر افق) و سه کاهن (نشر علمی فرهنگی) از دیگر کتابهای خوب مجید قیصری است که در سالهای اخیر پرفروش و پرمخاطب بودهاند.
جملاتی از کتاب شماس شامی
«من فکر میکردم، همانطور که دیگر همرزمانم فکر میکردند، شمشیر از پی حق میزدیم. ولی لحظهای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل میزدیم. ــ ولی چند لحظهی قبل گفتید به طمع رفته بودید. ــ شما نپرسید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمیشود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است.»
«میگفتند: "وقتیکه سربازان محافظ اسرا، سر فرمانده دشمنان خلیفهی جوان را روی تختهسنگی گذاشتهاند تا استراحت کنند، چکهای خون تازه بر تختهسنگی چکیده و از دل سنگ، خون تازهای جوشیدن گرفته!" وقتی این داستان را برای سرورم تعریف کردم، میدانید چه گفتند. گفتند: "همچون سر مبارک حضرت یحیینبی"»
«وقتیکه خولی چشمش میخورد به سفالهای شکسته شده رو به سربازان میگوید: "فکر میکردم با این جنگ، فقط آخرتمان جهنم شده، ولی حالا میبینم دنیایمان هم جهنم شده"!»
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر