نقد و بررسی
شوایک
کتاب «شوایک» یک رمان ضد جنگ در قالب طنز سیاه و به قلم نویسنده تحسین شده اهل چک، یاروسلاو هاشک است که برای اولین بار در سال ۱۹۲۱ به زبان چکی و برای اولین بار در سال ۱۹۳۰ به انگلیسی منتشر شد. این رمان در چهار جلد و در طول سال های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۳ نگاشته شده است.
یاروسلاو هاشک (۱۹۲۳-۱۸۸۳) نویسنده اهل چک که در پراگ به دنیا آمد و علاوه بر شاهکار خود یعنی رمان شوایک، بیش از ۱۵۰۰ داستان کوتاه و صدها مقاله، عمدتا با نام های مستعار، نیز نوشته است. هاشک در نظر داشت که مجموعه رمان شوایک را تا شش جلد هم ادامه دهد اما، متاسفانه قبل از به پایان رساندن و تکمیل جلد چهارم در اثر عارضه قلبی و در ۴۰ سالگی درگذشت و ایده اش ناتمام ماند. این چهار مجموعه عبارتند از : در پشت جبهه (۱۹۲۱) / در جبهه (۱۹۲۲) / کتک کاری پر افتخار (۱۹۲۲) / دنباله کتک کاری پر افتخار (۱۹۲۳).
این مجموعه رمان در اصل پس از مرگ هاشک و توسط «یوزف لادا» تصویر گری و به صورت کامل عرضه شد. رمان شوایک به بیش از پنجاه زبان زنده دنیا ترجمه شده و بارها در آثار مختلف تلویزیونی، سینمایی و نمايشی مورد اقتباس قرار گرفته است. یک واقعیت جالب در مورد شوایک این است که این رمان در سال ۱۹۲۵ از سوی ارتش چک اسلواکی ممنوع شد، همچنين ترجمه لهستانی آن در سال ۱۹۲۸ مصادره، ترجمه بلغاری در سال ۱۹۳۵ سرکوب و ترجمه آلمانی آن در آتش نازی ها در سال ۱۹۳۳ سوزانده شد. رمان شوایک الهام بخش آثاری در دنیای ادبیات، از جمله رمان «تبصره ۲۲» اثر جوزف هلر آمریکایی بوده است؛ و تا کنون همواره مورد تحسین و توجه خوانندگان و منتقدان ادبی قرار گرفته است.
داستانی که یاروسلاو هاشک نوشته است، در چک اسلواکی در طول جنگ جهانی اول اتفاق می افتد و ماجراهای ناگوار خدمت سربازی «جوزف شوایک» را روایت می کند. این رمان در حقیقت داستان مردی است که سعی می کند در جنگ ویران کننده جهانی اول، زنده بماند. او قبل از این تاجر سگ بود و پس از اعلام نیاز ارتش به حضور سربازان، وارد جنگ شد.
یاروسلاو هاشک در کتابش شخصیتی افسانه ای را به عنوان قهرمان رمان کمیک خود خلق کرده که یک کاراکتر گیج کننده است. یک انسان با روح خوب که دنیا را از دریچه ای درهم و برهم می بیند. به عنوان مثال، او علارغم اینکه به مگس ها آسیب نمی رساند، جنگیدن برای امپراتور در جنگ جهانی اول را به عنوان یک وظیفه مقدس می پذیرد.
شوایک سربازی است که انواع توهین و تحقیر ها را تحمل می کند، با این حال ثابت کرده همیشه انعطاف پذیر و مقاوم است. شوایک هرجا که می رود، مافوق هایش را عصبانی می کند. او یک مرد نادان و دارای گواهی پزشکی برای معافیت از سربازی است، ولی می تواند از حماقت خود به عنوان یک پوشش امنیتی استفاده کند. مثلا در این رمان، شوایک توسط سه روانپزشک مورد معاینه قرار می گیرد که رسماً او را یک فرد نادان و نامناسب برای نبرد می دانند، در حالی که ما مخاطبان هیچ شکی در مورد دیوانگی ممتحنان نداریم. او دارای شخصیتی صادق و صریح، و تا حدی خود ویرانگر است. او از غرایز زیرکانه و گاهی اوقات هم از حماقت واقعی اش که برای مخاطبان قابل تشخیص نیست، برای محافظت از خودش در طول جنگ استفاده می کند.
«جوزف شوایک» یکی از ماندگار ترین قهرمانان ضد جنگ ادبیات داستانی مدرن است. شوایک سرباز نمونه خلق شده توسط یاروسلاو هاشک، نمونه ای از طنز اروپای مرکزی است که در آن یک فرد فقیر و به ظاهر ساده لوح یا کسل کننده، خود را بزرگتر از آنچه هست نشان می دهد. رمان هاشک ترکیبی از طنز، کمدی ناب، نقد اجتماعی، احساسات ناسیونالیستی و صلح طلبی است. طرح رمان هاشک اساساً مجموعه ای از داستان هایی است که در آن پوچ بودن جنگ و درگیری اجتماعی بررسی می شوند.
یاروسلاو هاشک، برای خلق شناخته شده ترین شخصیت در ادبیات چک، از زندگی خودش الهام گرفته بود. به نظر می رسد بسیاری از موقعیت ها، شخصیت ها و رویداد های رمان، از اتفاقات واقعی زمان خدمت هاشک در هنگ پیاده نظام ۹۱ ارتش اتریش _مجارستان الهام گرفته شده باشد. هاشک که شخصیتی انتقاد گر و صلح طلب داشت، در رمان شوایک تیغ انتقاد را به سوی جنگ و حکومت های جنگ افروز گرفته است. همچنین او در کتابش به فسادی که به کشیش های کلیسای کاتولیک نسبت داده می شود، اشاره کرده است.
تنها اثر ترجمه شده به فارسی از این نویسنده، رمان «شوایک» است که با عناوین مختلفی در ایران منتشر شده است. یکی از ترجمه های قابل اعتماد و خوب اين کتاب توسط آقای کمال ظاهری ارائه و در نشر چشمه به چاپ رسیده است. از جمله ترجمه های در دسترس آقای ظاهری می توان به کتاب «مهر پنجم» (۱۹۶۳) نوشته فرانتس شانتا، کتاب «گربه بازی» (۱۹۶۷) نوشته ایشتوان ارکنی و «قصه های یک دقیقه ای» (۱۹۶۸) نوشته ایشتوان ارکنی اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب شوایک می خوانیم:
خیلی بده که آدم یهو آلودۀ یه فلسفه ای بشه؛ این جور چیزا هميشه بوی جنون و الکل میدن. قدیما یه سرگردی به اسم بلوهر از هنگ هفتاد و پنج منتقل شد اومد پیش ما. یارو سر هر برج ماها رو چارگوش به صف می کرد و به قول خودش راجع به فضایل نظام و نظامی گری فلسفه می بافت، غیر از عرق الوام چیزی نمی خورد. تو حياط سرباز خونه واسه مون می گفت: «هر افسری، سربازا، به خودی خود کامل ترین موجود خلقته. اگه عقل و شعورشو بگیریم، صد برابر از عقل و شعور همه تون رو هم بیشتره. اگه تا آخر عمرتونم بشینین و زور به کله هاتون بیارین، بازم نمی تونین چیزی کامل تر از یه افسر تصور کنین. هر افسری یه وجود لازمه، برخلاف شما ها که موجودات اتفاقی هستین؛ می تونین باشین، اما بودنتون جزو واجبات نیست. اگه جنگی پیش بیاد و شماها در راه اعلیحضرت امپراتور کشته بشین، اين تغییر چندانی تو اوضاع نمیده؛ اما اگه افسرتون کشته بشه، اونوقته که می بینین تا چه اندازه وابسته به اون بودین، و مصیبت واقعی اینه. افسر باید وجود داشته باشه اما وجود شما ناشی از وجود افسره. شما از برکت اونه که وجود دارین و بدون افسر نمی تونین تو این دنیا باشین. شماها بدون مافوقای نظامی تون حتی قادر به گوزیدنم نیستین، واسه شما افسر یه قانون معنویه، حالا می خواد این تو کله تون بره می خواد نره؛ و چون هر قانونی قانونگذاری داره، این قانونگذار فقط افسر می تونه باشه که در مقابل اون شما خودتونو موظف و مکلف حس می کنین و بایدم حس کنین و تمام دستورات شو، حتی اگه باب میل تونم نباشه، مو به مو اجرا کنین.»
سرگردی که دیروز صبح در محاکمۀ شوایک نقش قاضی را بازی می کرد، همان بود که شب در ضیافت ژنرال با کشیش عهد برادرخواندگی بسته و از نو به عالم هپروت برگشته بود. هیچ کس خبر نداشت که سرگرد دیشب کی و چطور از خانه ژنرال رفته است حال و روز همه طوری بود که کسی متوجه غیبت او نشد. بخصوص ژنرال که از دنا بی خبر بود و اصلاً نمی دانست چه کسی دارد حرف می زند. سرگرد بیش از دو ساعت بود که رفته بود، اما ژنرال در حالی که سبیلش را تاب می داد می گفت:
صبح هم سرگرد را هیچ جا پیدا نکردند. شمشیرش از جارختی آویزان بود و شنلش توی پیش اتاقی دیده می شد، فقط کلاه افسری سر جای خودش نبود. خیال کردند که توی یکی از مستراح ها خوابش برده. همۀ مستراح ها را گشتند، اما هیچ جا پیدایش نکردند. در عوض در طبقۀ دوم به ستوانی برخوردند ـ ایضاً از حواریون ژنرال – که روی دو زانو افتاده و خوابیده بود. صورتش توی کاسۀ مستراح بود، همانطور که داشت بالا می آورد خوابش برده بود. از سرگرد اما نشانی پیدا نشد که نشد انگار آب شده زیر زمین رفته بود.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر