نقد و بررسی
قلعه مالویل
کتاب «قلعه ماویل» یکی از بهترین آثار روبر مرل ، نویسنده فرانسوی و ملقب به الکساندر دومای قرن بیستم است که در سال 1972 منتشر شد. این رمان جزو آثار بسیار خوب در زمینه ادبیات داستانی پادرآرمانشهری و علمی-تخیلی کلاسیک طبقه بندی می شود. این رمان روایتی آخرالزمانی و فلسفی است از زندگیِ فردی به نام «امانوئل». ابتدای رمان به شرح زندگی و گذشته شخصی به نام امانوئل اختصاص داده شده است که در آن متوجه می شویم که امانوئل در قلعه ای به نام مالویل زندگی می کند.
او به همراه چند تن از ساکنین قلعه، در زیرزمین مشغول شراب گیری است که ناگهان بمبی اتمی در فرانسه منفجر می شود و تقریبا تمام منطقه را نابود می کند. امانوئل و اطرافیان از این انفجار در امان می مانند و کم کم شروع به هضم این اتفاق می کنند. در ادامه، در کنار مشکلات اساسی چنین انفجاری، متوجه می شویم که امانوئل و اطرافیانش تنها بازماندگان نیستند.
افرادی دیگر نیز در بیرون از قلعه جان سالم به در برده اند که به زودی تحت رهبری فردی تبهکار به نام «فلوبر» که خود را کشیش جا زده است، در می آیند. در ادامۀ داستان، شاهد تقابلی میان گروه فلوبر و ساکنین مالویل، تحت رهبری امانوئل هستیم که همزمان باید با فجایعی از جمله قحطی مواد غذایی، کم بودن نسبت زنان به مردان و عدم امنیت دست و پنجه نرم کنند.
رمان قلعه مالویل در خلال داستان علمی-تخیلی خود، روایتی فلسفی و روانشناسانه از بسیاری از مفاهیم انسانی را در خلال گفتگو ها و تفکرات شخصیت های رمان به مخاطب ارائه می دهد. در این رمان با انفجار و نابودی مدرنیته و بازگشت به دوران پیشا مدرنیستی، نویسنده مخاطب را با بسیاری از مفاهیم انسانی که در دوران مدرنیستی کمرنگ شده است رو به رو می کند. از جمله مقولات مهمی که در این رمان به آن پرداخت می شود می توان به مذهب و دین، اخلاقیات، تقابل خیر و شر در قالب شخصیت های مرزی و خاکستری داستان، قدرت طلبی و امید اشاره کرد.
از جمله آثار روبرت مرل می توان به رمان های «مرگ کسب و کار من است» با ترجمۀ احمد شاملو و «مادراپور» با ترجمۀ مهدی سمسار اشاره کرد.
کتاب قلعه مالویل را محمد قاضی، از بزرگترین و قدیمی ترین مترجمان پیشکسوت ایرانی ترجمه کرده است. از جمله دیگر آثار بزرگ ترجمه شده توسط محمد قاضی می توان به رمان های «دُن کیشوت» اثر میگل دو سروانتس، «زوربای یونانی» اثر نیکوس کازانتزاکیس و «قربانی» اثر کورتزیو مالاپارته اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب قلعه مالویل می خوانیم:
امانوئل: پس از مرگ من ، اگر روزی تو به فرماندهی نظامی برگزیده شدی باید فرماندهی روحانی را نیز…
توما: فکرش را هم نکن! این برخلاف معتقدات من است!
امانوئل: عقاید شخصی تو برای خودت خوب است و در اینجا هیچ اهمیتی ندارد! آنچه مهم است مالویل است و یکپارچگی مالویل! تو باید این نکته را درک کنی ؛ اگر یکپارچگی نباشد بقا هم نیست!
توما: چه حرف ها، امانوئل! تو هرگز نخواهی دید که من برخیزم و رو به دوستان بایستم و نماز و دعا بخوانم!
امانوئل: چرا نه ؟
توما: چون احساس خواهم کرد که مضحک شده ام!
امانوئل: اصلا چرا باید احساس کنی که مضحک شده ای؟ یعنی دعا خواندن انقدر احمقانه است؟ عاملی که برای ما ناشناخته است ما را احاطه کرده و چون ما برای بقای خود نیازمندیم به اینکه خوشبین باشیم فرض میکنیم که این عامل ناشناخته نیک نفس است و لذا ما از آن خواهش میکنیم که کمکمان کند .
آیا با تکیه بر معلوماتی که در آن کتابها خوابیده بود و با اطلاعات ناچیز شخصی که خود داشتیم میخواستیم به ساختن ابزار و وسایل برای آسان کردن زندگی و اسلحه برای دفاع از خود بپردازیم؟ یا با آشنایی کامل به خطر های تکنولوژی که از تجربه ی وحشتناک خود به دست آورده بودیم برای همیشه پیشرفت علمی و تولید ماشین را طرد می کردیم؟ به گمانم اگر اطمینان می یافتیم که گروه های دیگر زنده مانده در فرانسه و یا در کشور های دیگر راه اول را اختیار نمی کنند ما راه دوم را برمی گزیدیم. چون در این صورت ظاهراً برای مسلم بود که آن گروه ها با داشتن تفوق فنی خرد کننده ای بر ما فوراً در صدد انقیاد ما بر می آمدند. بنابراین بی هیچ خوشبینی و بی اندک خیال واهی طرف دانش را گرفتیم و همه قانع شدیم که دانش در نفس امر چیز خوبی است ولی همیشه از آن سوء استفاده می شود.
سکوت و نبودن موجود زنده دلگیر کننده است. حتی اندک تار عنکبوت یا نخی از تار عنکبوت که از شاخه ای به شاخه ای کشیده شده بود مرا خوشحال می کرد. اگر از مناطق دیگری که کمتر آسیب دیده اند حشره ها به منطقه ما کوچ نکنند از آن می ترسم که دیگر هیچوقت رنگ حشره را نبینیم. پرنده چه؟ بر فرض که در جاهای دیگری پرنده ها مانده باشند در اینجا چگونه می توانند بدون حشره زندگی کنند؟ جنگل در مدتی کمتر از ربع قرن احیا خواهد شد ولی طبیعت ناقص خواهد بود.
مفید بود؟
3
0
بیشتر
کمتر