نقد و بررسی
قله ها و دره ها
اگر از مخاطبین پر و پا قرص کتاب فوقالعاده «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟» بودهاید، «قلهها و درّهها» را به هیچ عنوان از دست ندهید! «قلهها و درّهها» یکی دیگر از کتابهای شاهکار و پرفروش اسپنسر جانسون است که برای اولین بار، در سال 2009 منتشر شده است.
اسپنسر جانسون که با نوشتن کتاب «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟»، با فروش بیش از 30 میلیون نسخه در سراسر دنیا و ترجمه به 37 زبان مختلف، به عنوان یکی از بزرگ ترین نویسندگان کتابهای خودیاری و موفقیت شخصی تبدیل شده بود، با نوشتن کتاب قلهها و درّهها، بار دیگر موفقیت خود را تکرار کرده است. این نویسندۀ تراز اول، توانسته است رکورد ماندگاری، نزدیک به 5 سال، در لیست پرفروشترین کتابهای «نیویورک تایمز» را بشکند!
محصولات مرتبط: مردی به نام اوه
فصل های کتاب قله ها و دره ها
قلهها و درّهها از یک روایت آموزشی و بسیار جذاب، متشکل از 9 فصل و دو بخش «پیش از داستان» و «پس از داستان» تشکیل شده است. عناوین فصول این کتاب عبارتند از:
- «احساس کمبود در درّه»
- «یافتن پاسخها»
- «فراموشی»
- «استراحت»
- «آموزش»
- «کشفیات»
- «تقسیم»
- «استفاده از قلهها درّهها»
- «لذت بردن از قله»
خلاصه کتاب قله ها و دره ها
قلهها و درّهها روایتی است تأمل برانگیز، حکیمانه و داستانی از مکالمه و فراز و نشیبهای یک مرد جوان و یک مرد سالخورده. نویسنده در این اثر، هم جنبۀ نمادین این فراز و نشیبهای زندگی (درّهها به عنوان سختیها و بدبیاریها و قله ها به عنوان موفقیتها و زیباییهای زندگی) را مورد پژوهش قرار میدهد و هم روایت خود را مستقیماً راجع به صعود به یک قله نوشته است!
در این کتاب، مرد جوان برای ایجاد حس موفقیت و ثابت کردن تواناییهای شخصیاش، در صدد صعود به قلۀ منطقه خود به عنوان چالشی بر میآید. او در راه با پیرمردی آشنا میشود که از اهالی همان منطقه است و او نیز قصد صعود به قله را دارد.
در ادامۀ کتاب، مخاطب شاهد گفت و گوهای بسیار عمیق و جالب پیرمرد با مرد جوان میباشد که هر یک، دنیایی از معرفت و تجربه را در خود جای دادهاند. از مهم ترین و اساسی ترین آموزههای پیرمرد به مرد جوان (مخصوصاً زمانهایی که مرد جوان از صعود کردن به قله مایوس میشود) دیدن زندگی از زوایای دیگر میباشد.
اسپنسر جاسون در این کتاب سعی داشته است تا به نحوی پایهای و عمیق، تغییری در شیوه و سبک زندگی مخاطبین خود ایجاد کند. بنابراین، نویسنده موفقیت شخصی را در گروی تغییر نگرش به کلیّت زندگی میداند و باور دارد که فرد باید زندگی را، با تمام خوبیها و بدیها و زشتیها و زیباییها و سختیها و راحتی هایش بپذیرد تا به موفقیت و احساس خوشبختی برسد.
محصولات مرتبط: معجزه شکرگزاری
اسپنسر جانسون نویسنده کتاب قله ها و دره ها
اسپنسر جانسون نویسندۀ آمریکایی بود که در سال 1938 چشم به جهان گشود و در سال 2017 فوت کرد. حرفۀ اصلی جانسون پزشکی بود، اما به علت علاقۀ وافر به نویسندگی و استعدادهای خاص خود، به این حرفه روی آورد.
او در دنیا بیشتر به دلیل نوشتن کتابهایی مانند «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟» و «قلهها و درّهها» شناخته میشود. اسپنسر جانسون بیش از 20 اثر مهم در زمینۀ کتابهای خودیاری، موفقیت شخصی و توسعه فردی دارد.
از مهم ترین ویژگیهای کتابهای او میتوان به سادگی متن و محتوای آنها و استفاده از حکایتهای تمثیلی بسیار جذاب و بدیع اشاره کرد. از او با لقب «پادشاه تمثیل» نیز یاد شده است. از جمله دیگر آثار مهم این نویسنده میتوان به کتابهای «بیرون از ماز» و «مدیر یک دقیقهای جدید» اشاره کرد.
جملات زیبای کتاب قله ها و دره ها
هنوز به خاطر دارم وقتی از اولین شغلم اخراج شدم، برایم خیلی سخت بود. هرچه سعی کردم نتوانستم شغل دیگری پیدا کنم. پس چه کار کردید؟ مدت زمان زیادی عصبانی و افسرده بودم. روزگار اصلا بر وفق مراد نبود، اما یکی از دوستان خوبم که هیچگاه او را فراموش نمیکنم، مطلبی به من گفت که همه چیز را عوض کرد.
مرد جوان پرسید: آن چه بود؟ آن مطلب درباره چیزی بود که خودش آن را روش قلهها و درهها برای لحظات خوب و بد می نامید. او میگفت: هرچه بیشتر از این روش استفاده کنید، موفقتر میشوید و به آرامش بیشتری میرسید. پیرمرد در ادامه گفت: من ابتدا به این روش اطمینان نداشتم، اما بعد متوجه شدم روش صحیحی است. این روش تاثیر زیادی بر روی کار و زندگی من داشت.
مرد جوان که مشتاق شده بود بداند، پرسید: چگونه؟ آن روش نگرش من را به فراز و نشیبهای زندگی عوض کرد و با کمک آن توانستم رفتار خود را تغییر دهم. مرد جوان پرسید: با چه روشی؟ دوستم به من کمک کرد سه چیز را درک کنم. چگونه با سرعت بیشتری از درّه خارج شوم. چگونه برای مدت طولانی تری روی قله بمانم و چگونه قله های بیشتر و درههای کمتری در آینده داشته باشم.
مرد جوان با زحمت راه خود را از میان دره پیدا می کرد. باران به شدت به صورتش میخورد. به دنبال سرپناه گشت، اما چیزی پیدا نکرد. به نظر میرسید راه بیش از آنچه فکر میکرد دشوار باشد. هنگامی که قدم در راه گذاشت دره تا این حد عمیق به نظر نمیرسید. مرد جوان زیر لب گفت: «چرا باید اینگونه باشد؟ مگر نباید در زندگی خوشحال باشیم؟ چرا اصلا به درهها نیاز داریم؟»
کم کم پاهایش خیس شد و سرما تا استخوانش نفوذ کرد. او کاملا درمانده شده بود. درحالی که دندان هایش به هم میخورد گفت: «یک روز تمام این مشکلات را به یاد میآوردم و به آن می خندم.» او به آنچه گفته بود فکر کرد و گفت: «چرا تا آن زمان صبر کنم؟ چرا همین حالا به آن نخندم؟» بلند خندید و احساس بهتری پیدا کرد. ناگهان صدای بلند صاعقه پاسخ خنده مرد را داد.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر