نقد و بررسی
هاملت در نم نم باران
کتاب «هاملت در نم نم باران»، مجموعه ای از چهار داستان کوتاه ایرانی به قلم نویسنده، کارگردان هنری و فیلمنامه نویس سرشناس فقید، اصغر عبدالهی می باشد. کتاب هاملت در نم نم باران پنجمین و آخرین اثر داستانی از این نویسنده است که یک سال قبل از مرگ او و در سال ۱۳۹۸ به همت انتشارات چشمه چاپ شده است. این مجموعه را می توان ادای دین اصغر عبدالهی به تئاتر و صحنه تعبیر نمود و شاید حتی، آخرین پیام او برای مخاطبین آثارش باشد.
در این کتاب چهار داستان از آدم هایی سرگشته را می خوانیم که گره خورده با چهار پیس (نمایشنامه) معروف جهان هستند. اصغر عبدالهی در این کتاب برای روایت عاشقانه های خود، از بزرگترین نمایشنامه های جهان کمک گرفته است. حوادث داستا ن ها در سال های ۱۳۲۰ خورشیدی اتفاق می افتند و اغلب فضای جنوبی (جنوب ایران) دارند. داستان های این مجموعه عبارتند از: «هاملت در نم نم باران»، «آبی های غمناک بارن»، «پیراهن گمشده هِدا گابلر» و «اینجا است آنکه اتلو بود». در تمام داستان های این مجموعه رد پای کاراکتر های شناخته شده تئاتر به چشم می خورد؛ هاملت، هداگابلر، اتللو و…
داستان های این مجموعه، هر کدام با وجود مستقل بودن، از نظر محتوایی باهم ارتباط دارند و آنچه آن ها را به هم ربط می دهد، تئاتر و تاریخ است. خلاصۀ داستان ها از این قرار است:
«هاملت در نم نم باران»: این داستان درباره جوانی هنرمند است که در دهه بیست شمسی، به تهران می آید تا در یک گاردن پارتی با هدف خیرخواهانه شرکت کند. او تصمیم دارد در این مهمانی نمایشنامۀ هملت را اجرا کند. اما قبل از رفتن به آنجا، در قهوه خانه ای مورد استنطاق آژان ها قرار می گیرد و مجبور می شود نمایش خودش را، در قهوه خانه و با حضور چند نفر مشتری اجرا کند…
«آبی های غمناک بارن»: این داستان نیز در دهه بیست شمسی و تهران می گذرد و داستان آن درباره اجرای نمایشنامه باغ آلبالو اثر چخوف است. این داستان درباره پسر نوجوانی است که پادوی یک مغازه قنادی معروف در تهران است، او به واسطه یک کارگردان نمایش و یک مترجم نمایشنامه، با دختری بازیگر نمایش آشنا می شود. دختر که دلباخته جوان شده، برای نزدیک شدن به او نقشی فرعی در نمایش اضافه می کند تا پسر آن را بازی کند.
«پیراهن گمشده هدا گابلر»: این داستان کوتاه، که فضای جنوبی دارد، روایت عشق یک مامور شرکت نفت به دختر نگهبان تالار آمفی تئاتر همان شرکت است. داستان چند راوی دارد که هریک داستان یکسانی را از زاویه دید متفاوت روایت می کنند. درواقع با هر بار تغییر راوی، چیز های جدیدی از داستان کشف می شود که مخاطب را غافلگیر می کند.
«اینجا است آنکه اتللو بود»: این داستان ماجرای یک بازیگر تاتر ارمنی، زن و دو دختر او است که برای اجرای نمایشنامه اتللو به جنوب سفر کرده اند. بارن ماروتیان که به سلطان صحنه معروف شده، نقش آفرین اتللو مغربی در آبادان است. در طول داستان اصلی، روایت پسر نوجوانی که وظیفۀ فراهم کردن اسباب آرامش بارن و خانواده اش را بر عهده دارد را نیز می خوانیم.
داستان های مجموعه هاملت در نم نم باران، روایت هایی خاص، پر تعلیق و پر کِشش درباره شخصیت های معمولی در جهان است که به تئاتر پیوند خورده و از روزمرگی خارج می شوند. از مهم ترین ویژگی های این مجموعه داستان ها می توان به دیالوگ های قوی و باورپذیر، انتخاب فضای دهه بیست شمسی، سبک نوشتار قدیمی آن دوران، توجه به جزییات ریز روزمره زندگی، حال و هوای جنوبی، شخصیت پردازی های حساب شده و قصه گویی بسیار عالی آن اشاره کرد.
حال و هوا و فضاسازی داستان ها با موضوع انتخابی نویسنده به خوبی منطبق شده و ترکیبی موزون و درگیر کننده ایجاد کرده اند. داستان های کتاب هاملت در نم نم باران، اشاره به بعضی وقایع تاریخی ایران نیز دارند. با وجود اینکه آشکارا اسمی از این وقایع برده نشده، اما تمام جزییات داستان ها، صحنه و فضا و دیالوگ های بین شخصیت ها به گونه ای کنار هم قرار گرفته اند که آن وقایع را در ذهن خواننده تداعی می کنند.
اصغر عبداللهی علاوه بر نویسندگی داستان، به تئاتر و سینما نیز علاقه داشت و یکی از بزرگ ترین فیلم نامه نویسان سینمای ایران بود. از جمله آثار داستانی او می توان به «آفتاب در سیاهی جنگ گم می شود»، «در پشت آن مه» و «سایبانی از حصیر» اشاره کرد. برخی از فیلمنامه های اصغر عبداللهی نیز عبارتند از:
- یک قناری، یک کلاغ (۱۳۹۵)
- خداحافظی طولانی (۱۳۹۳)
- آشپزباشی (۱۳۸۹)
- خواب زمستانی (۱۳۸۶)
- نصف مال من، نصف مال تو (۱۳۸۵)
- پیشنهاد ۵۰ میلیونی (۱۳۸۴)
عبداللهی همچنین، تجربه کارگردانی فیلم «یک قناری، یک کلاغ» را نیز در کارنامه حرفه ای خود دارد. او تاکنون، یک بار برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر برای نوشتن فیلمنامه فیلم «خانه خلوت» و دو بار نامزد دریافت آن شده است.
در بخش هایی از کتاب هاملت در نم نم باران می خوانیم:
من می گم پست مدرن یعنی همین که آدم توی شهری باشه که صد جور لهجه توشه و هر ریختی هم که دلش می خواد لباس تنش کنه، آخه اون موقع دیگه نظم و نظام رضا شاهی به هم خورده بود و دوباره هر کی هر جور عشقش بود، راحت بود، می پوشید، حرف می زد، یعنی می خوام بگم تهران از خیلی قبل تر، اگه درست تحقیق بشه، پست مدرن بوده.
در سر آژان گذشت: «دس از سر این جوون غریب بردار مظفر، بگو یه جوون متشخص و مودب از کسما مشاهده شد. طبق اعلانیه موجود، این شخص برای گاردن پارتی خیریه تشریف آوردن و بنا دارن در این گاردن پارتی یک تابلو از پیس هاملت رو به نمایش عموم بذارن.»
این جا وقتی در عروسی یا خواستگاری باران بیاید، می گویند که داماد یا عروس تهدیگ زیاد خورده است و از این جور مزخرفات. خرافاتی هستند قربان. صد قرن دیگر هم بگذرد، تمدن به آن جا یعنی به این جا نمی رسد. حتی اگر روزی برسد که اهالی زمین عصر جمعه پیک نیکشان را در کره ماه بگذرانند، مردم این جزیره چشمشان به یک گنجشک است تا از جعبه ورقه فالشان را در بیاورد. حتما دیده اید، یکی شان هر روز قفس و سه پایه اش را جلو دروازه شماره یک پالایشگاه می گذارد تا فال کارگر ها را بگیرد. اگر ندیده اید، بروید ببینید، آن قدر دور و برش شلوغ می شود که چی.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر