نقد و بررسی
پنج قدم فاصله
کتاب «پنج قدم فاصله» رمانی است در ژانر عاشقانه و درام که توسط «ریچل لیپینکات»، نویسنده پرفروش و مشهور آمریکایی پیرامون عشق زیبا و حزنانگیز دو نوجوان بیمار به نام استلا و ویل به رشته تحریر درآمده و در سال ۲۰۱۸ منتشر شدهاست. با این که پنج قدم فاصله اولین اثر نویسندهاش بود، اما پس از چاپ کتاب، موفقیت گستردهای کسب کرد و در جلب نظر خوانندگان و منتقدان، عملکرد فوقالعاده ای را به نمایش گذاشت.
پنج قدم فاصله در یازدهمین جوایز سالانه گودریدز توانست عنوان بهترین کتاب داستانی بزرگسالان جوان را کسب کند. همچنین این اثر به مدت 60 هفته متوالی در صدر لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز جای گرفت و بیش از یک میلیون نسخه فروش را تجربه کرد.
پنج قدم فاصله چنان محبوبیتی را در میان مخاطبان خود کسب کرد که داستان جذابش تنها در لابهلای صفحات کاغذی کتابها باقی نماند و به پرده هزار رنگ سینما نیز راه یافت. در سال ۲۰۱۹ اقتباس سینمایی موفقی از این رمان توسط جاستین بالدونی ساخته شد که در آن کول میچل اسپراوس و هالی لو ریچاردسون به عنوان دو شخصیت اصلی به نقش آفرینی پرداختند.
این فیلم که با بودجه 7 میلیون دلاری ساخته شده بود، در سراسر جهان بیش از 90 میلیون دلار به فروش رفت و یک موفقیت تجاری را رقم زد. در ایران نیز این کتاب توسط بیش از 7 ناشر روانه بازار کتاب شده است که یکی از بهترین نمونههای آن را انتشارات میلکان با ترجمه روان خانم «فاطمه صبحی» ارائه کرده است.
محصولات پیشنهادی: کتاب ملت عشق
خلاصه ی کتاب پنج قدم فاصله
استلا دختری نوجوان است که به بیماری خاصی به نام فیبروزکیستینک مبتلا است. در این بیماری ژنتیکی که به طور عمده دستگاه تنفس و گوارش را درگیر میکند، ترشحات مخاطی بدن سفت و چسبنده میشوند و به تدریج نفس کشیدن برای بیمار دشوار میشود. استلا با وجود ابتلا به چنین بیماری وحشتناکی به خوبی خودش را با شرایط وقف داده است و با کارکنان بیمارستان دوست است.
روند بیماریاش را به خوبی میشناسد، داروهایش را به شکل منظم مصرف میکند، فضای اتاقش در بیمارستان را شخصیسازی کردهاست، با روشهای خلاقانه به جنگ بیماریش میرود و در یک کلام، او شرایطش را پذیرفته و با تمام توان برای زنده ماندن تلاش میکند.
او حتی با راه اندازی کردن یک کانال یوتیوب تجربیاتش را با سایر کسانی که با این بیماری دست و پنجه نرم میکنند، منتقل میکند و به آنها کمک میکند تا آسانتر با شرایطشان کنار بیایند. در اتاق دیگری از بیمارستان، ویل بستری میشود. او پسری نوجوان است که علاوه بر فیبروکیستینک، به یک بیماری خطرناک باکتریایی نیز مبتلا است.
از آنجایی که مبتلایان به فیبروزکیستینک وضعیت ریوی نامساعد و سیستم ایمنی ضعیفی دارند، ابتلا به یک عفونت باکتریایی میتواند برای آنها به شدت کشنده باشد. ویل رفتاری کاملا متناقض نسبت به استلا دارد. او به نحوی مرگ را پذیرفته و برای زندگیش تلاش نمیکند. علاقه ای به زندانی شدن در محیط بسته بیمارستان و ادامه روند درمانش ندارد و از خوردن داروهایش اجتناب میکند.
ویل و استلا برای اولین بار در بخش کودکان با هم آشنا میشوند و اتفاقاً مکالمه بین آنها چندان خوب پیش نمیرود، اما به تدریج و با گذر زمان شرایط تغییر میکند و عشقی خطرناک بین این دو نوجوان به وجود میآید. عشقی که میتواند برای استلا بسیار کشنده باشد.
پنج قدم فاصله روایتی از یک عشق غم انگیز
کتاب از زبان اول شخص و توسط دو شخصیت اصلی، یعنی ویل و استلا روایت میشود. روایت کتاب توسط هر دو شخصیت اصلی اقدام هوشمندانهای از سمت نویسنده بوده که باعث میشود روند پیشروی کتاب بسیار جذابتر شده و از طرفی مخاطب بهتر با هر دو شخصیت اصلی و زاویه دیدشان به زندگی آشنا شود.
همچنین این موضوع به پردازش شخصیتهای اصلی نیز کمک شایانی کرده و باعث شده تا خصوصیات اخلاقی هر یک، روند زندگی، دوستان، خانواده و مهم تر از همه احساساتی که هر یک به طور جداگانه تجربه کرده و میکنند، بهتر در ذهن خواننده جای بگیرد.
پنج قدم فاصله همان طور که از اسمش برمیآید روایت جذابی از عشق است که با دیوار فاصله محدود شده است. داستان زندگی دو نوجوان که بر لبه باریک پرتگاه مرگ و زندگی حرکت میکنند. درزندگی کوتاه شان، هرگز فرصتی برای خوشیهای عادی که اکثر نوجوانان تجربه میکنند، داده نشدهاست. رفتن به مسافرت، مهمانی و… . آنها هیچگاه نتوانستند انجام چنین کارهای سادهای را به آسانی تجربه کنند.
دست نامرئی این بیماری حتی در رابطه عاشقانه آنها نیز چنگ میاندازد و اجازه نمیدهد تا حتی یک عشق عادی را تجربه کنند. چه میشود اگر عاشق شخصی باشید، اما نتوانید او را در آغوش بکشید؟ اگر حتی لمس دستان او برایتان ناممکن باشد؟ اگر با بودن در کنار عزیزترین شخص زندگیتان، کسی که به نفسهای شما معنا میدهد، همواره او را یک گام به مرگ نزدیکتر کنید، چه طور با احساسات متناقض تان کنار میآیید؟
پنج قدم فاصله راوی چنین عشقی است، عشقی معصومانه که از لحاظ فیزیکی با فاصلهای پنج قدمی محسور شده، اما بینهایت زیبا و برانگیزانده است. نویسنده بیآنکه به کلیشه گویی روی بیاورد، مفاهیم مدنظرش را در بطن کتاب میگنجاند.
شخصیتها به خوبی پردازش شده و به عنوان مکمل یکدیگر عمل میکنند، بنابراین هر یک در پایان کتاب از لحاظ شخصیتی رشد کردهاند. در واقع در این کتاب، عشق و تمام زیباییهایی که از آن سراغ داریم، با عنصر تلخی چون مرگ ترکیب می شود و عاشقانه تلخی رقم میخورد که در عین حزنانگیز بودن، زیباست.
ریچل لیپینکات نویسنده ی کتاب پنج قدم فاصله
پنج قدم فاصله توسط «ریچل لیپینکات»، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز به قلم نگارش درآمده است. وی در فیلادلفیا به دنیا آمد و در شهرستان باکس پنسیلوانیا بزرگ شد. او نویسنده کتابهای دیگری من جمله «تمام این مدت»، «لیست شانس»، «او دختر را میگیرد» و… است.
بهترین ترجمه ی کتاب پنج قدم فاصله
انتشارات میلکان ناشر این اثر بوده و «فاطمه صبحی» آن را ترجمه کردهاست. میلکان یکی از ناشران موفق حوزه کتاب ایران است که از سال 1393 فعالیتش را آغاز کرده و تاکنون با انتشار صدها جلد کتاب در مضامین رمان، خودیاری و موفقیت و… جای خود را در دل خوانندگان بازکردهاست.
از طرفی ترجمه اثر نیز بسیار روان است و در بررسی آن قسمت نامفهومی دیده نمیشود. تصویرگری کتاب با توجه به فیلم سینمایی اقتباس شده از روی آن انجام شده و برای خوانندهای که پیش از این فیلم را مشاهده نکرده است، ایده خاصی را تداعی نمیکند.
بخش هایی از کتاب پنج قدم فاصله
«توی فیلمها همیشه میگن اگه عاشق کسی باشی، رهاش میکنی بره.» سرش را تکان میدهد. آب دهانش را قورت میدهد. سعی میکند حرف بزند:«همیشه فکر میکردم این حرف خیلی چرته ولی وقتی دیدم که داشتی عملا میمردی…» صدایش کم رنگ می شود و انگشتانم روی شیشه سرد جمع میشوند.
میخواهم شیشه را بشکنم، اما به زحمت میتوانم حتی به آن ضربه بزنم. «اون موقع هیچی برام مهم نبود، فقط زندگی تو مهم بود.» او هم دستش را محکمتر فشار میدهد. صدایش میلرزد و ادامه میدهد:«تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم ولی باید تو رو در امان نگه دارم. در امان از خودم!»
با انگشتانم زمینه نقاشی خواهرم را دنبال میکنم. ریههایی که از دریایی گل ساخته شده اند. گلبرگهای صورتی کم رنگ، سفید خالص و حتی آبی خوشرنگی که از هر لبه دو قلوهای بیضی شکل در پسزمینه بیرون زدهاند و هر کدام به نوعی منحصربه فردند. طراوتی دارند که انگار تا ابد شکوفا خواهند ماند. برخی از گلها هنوز شکوفا نشده اند و میتوانم وعده زندگی را که بیصبرانه منتظر سربرآوردن از لابهلای آن غنچههای کوچک است، زیر فشار انگشتانم حس کنم. آنها را بسیار دوست دارم.
من در این سالها روی پشت بام دهها بیمارستان بودهام. به دنیای پایین نگاه کردم و در تک تک آنها همین حس را داشتهام. آرزوی راه رفتن در خیابانها یا شنا کردن در دریا یا زندگی که هیچ وقت فرصت اش را پیدا نکردم. آرزوی چیزی که هیچ وقت نمیتوانستم داشته باشم، اما حالا چیزی که میخواهم آن بیرون نیست. همین جاست. آنقدر نزدیک که میتوانم لمسش کنم، ولی نمیتوانم. نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آن را بین دستها و پاها و تک تک نفسهایت حس کنی.
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر