نقد و بررسی
پژواک برانگیز
"درون مایه های ریچارد پاورز، شکوه مند و بی زمان اند- این که ما چطور مفهوم می سازیم، هویت را تعریف می کنیم، در عشق پایداری می کنیم."
"ژرف لایه لایه و سرشار… پاورز با پژواک برانگیز، یکی از دلپذیرترین قصه هایش تاکنون، رمانی آفریده است، با زیبایی برآشوبنده، که از شکنندگی و ناپایداری جایگاه انسان پرده بر میدارد، در آن حال که احساسی از هراس و حیرت در برابر طبیعت را در دل و جان بر می انگیزد."
"شیوا و روان… سرشار از زندگی، چه از حیث شخصیت ها و چه صحنه، و به طور چشمگیری می تواند هم تفکر برانگیز و هم دلنشین باشد."
این ها تنها چند نمونه از نقد های ادبی معتبر راجع به رمان شاهکار پژواک برانگیز است. رمان پژواک برانگیز یکی از بهترین آثار ادبی ریچارد پاورز است که در سال 2006 منتشر شد. این رمان توانست جایزۀ کتاب ملی آمریکا برای ادبیات داستانی را از آنِ خود کند و همچنین، فینالیست اخذ جایزۀ پولیتزر ادبیات داستانی شود.
ریچارد پاورز نویسنده پرکار آمریکایی است که تاکنون، با آثار ادبی بسیار خوبِ خود توانسته است جوایز ادبی بسیاری را اخذ کند. از جمله این جوایز می توان به جایزۀ پن/همینگوی 1985، کتاب ملی آمریکا 2006 و پولیتزر ادبیات داستانی 2019 اشاره کرد. او همچنین نامزد دریافت جایزۀ من بوکر سال های 2014 و 2018 و 2021 نیز شده است.
ویژگی اصلی آثار داستانی ریچارد پاورز تلفیق ویژگی های خیال انگیز ادبی با دانش معاصر است. او علاوه بر بهره گرفتن از عناصر خیالی و زیبای ادبی در تمامی آثارش، در جای جای نوشته های خود، گریزهای متعددی نیز به علوم زیستی، شیمی، ژنتیک و پزشکی می زند. همچنین، پاورز از زیبایی های روح نواز موسیقی نیز برای عمق بخشیدن به احساسات انسانی در شخصیت های داستانی اش کمک می گیرد.
به طور کلی، آثار پاورز جنبه های فکری، فلسفی و علمی را در بر می گیرد و از عناصر عاطفی و احساسی نیز، غنی می باشد. پاورز سعی بر آشتی دادن دنیای طبیعی معاصر با دنیای ادبیات دارد و از عاطفۀ سرشار و حس همنوع دوستی انسان ها نیز بسیار سخن می گوید. در کتاب پژواک برانگیز نیز، ابزار علمی او «عصب پزشکی» و «عصب پژوهی» است. او با استفاده از این علوم و تخیل بسیار قوی خود، خواننده را به سفری داستانی در روان پیچیده و عمیق خود می برد و در آنجا، حرف از گره های گشوده نشدۀ هستی به میان می آورد. پاورز خواننده را به آگاهی و شناخت لایه های تودرتوی هستی، روح و روان خویش دعوت می کند.
رمان پژواک برانگیز داستان سرراستی دارد. «مارک شولتر» جوانی 27 ساله است که در زمستان در جادۀ نبراسکا، با کامیون چپ می کند. او پس از این تصادف مرگبار به کما رفته است و احتیاج به مراقبت دارد. تنها فردی نزدیک خانوده او، خواهر بزرگترش «کرین» است که با اکراه به زادگاه خود بر می گردد تا از او مراقب کند. مارک ضربه مهلکی به سرش خورده است و پس از مدتی از حالت کما خارج می شود اما، خواهر را نمی پذیرد.
او می پندارد که این شخص کسی است که خود را به عنوان خواهر او جا زده است و تنها شبیه به اوست. مارک تمام سعی خود را می کند که خاطرات آن شب کذایی را به یاد آورد تا پرده از این توطئه بردارد ولی این رفتار، کرین را کلافه می کند. کرین به «جرالد وبر» که متخصص علوم اعصاب شناختی است، متوصل می شود و وبر نیز، مارک را نمونه ای نادر از سندروم گاپگراس (نوعی هذیان و توهم حاد) تشخیص می دهد. اما این همۀ ماجرا نیست؛ واقعیت های هولناک آن شب تصادف بزرگ تر از داستان این سه نفر است.
از جمله آثار ترجمه شده از ریچارد پاورز می توان به رمان «تاج جنگل» با ترجمۀ جواد همایون پور اشاره کرد. کتاب پژواک برانگیز توسط مصطفی مفیدی به فارسی برگردانده شده و توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. مصطفی مفیدی از مترجمان قدیمی ایرانی بود که آثار ادبی-فلسفی بزرگی مانند شنبه نوشتۀ ایان مکیوین و «فرشتۀ ظلمت» نوشتۀ ارنستو ساباتو را ترجمه کرده است.
در بخش هایی از کتاب پژواک برانگیز می خوانیم:
"دُرناها همچنان فرود می آیند، هرچند شب فرا رسیده است. فوج هایشان به صورت باریکه هایی آزاد و رها در متن آسمان چرخ می زنند و غلتان و لغزان بر بال فرود می آیند. از همه سو، در دسته های ده دوازده تایی، در پروازند و با تاریکی هوا بر زمین می نشینند. دسته های بیست تایی گرو کانادنسیس بر فراز رودخانه ای که یخ آن دارد آب می شود سایه می اندازد. در زمین های پست و هموار جزیره اجتماع می کنند، تنه شان را به هم می سایند، بال هایشان را به هم می زنند، فریادهای شیپورمانندی سر می دهند: موج پیشاهنگ یک مهاجرت همگانی. در عرض یک دقیقه پرندگان بیشتری به زمین می نشینند، آوای پرندگان هوا را آکنده است."
"امکان ندارد هر چیزی که آن کرین قلابی آن طور بر آن اصرار می ورزد بتواند جزء بهترین های مورد علاقه مارک باشد. فقط ترفندی است برای پرت کردن حواس او، وادار کردنش به فکر کردن درباره هر چیزی جز آن چه در پیرامونش می گذرد. نوعی شست و شوی مغزی برای فریفتن او و وادار کردنش به این که همه این چیزهای تقلبی را با ارزش ظاهری شان بپذیرد. امیدوار است که این کار او را برای همیشه مغشوش نکرده باشد. دکتر تاور می خواهد شاخ در بیاورد. تقریبا به التماس می افتد: آخر ما هنوز ارزیابی مان را تمام نکرده ایم. مارک آماده است ارزیابی کاملی در اختیارش بگذارد، اگر او علاقه مند باشد. ولی خانم دکتر مارک را به طعن و تمسخر می گیرد. آیا او آماده است ترخیص شود؟ نمی خواهد احساس کند کمی بهتر شده است، پیش از…؟ حرف ها همه رقت بار و در تعریف و تمجید از خود. مارک به او می گوید کمک حرفه ای دریافت می کند. ولی احتیاج دارد با کسی حرف بزند، کسی که بتواند همه واقعیت ها را جمع بندی کند. بانی پیش اش نیست. باشد: هنوز بانیِ دلربای او است. اسمش را بگذار عشق، هر چه بادا باد! ولی کرین قلابی فکر او را دزدیده، وآن طور که در اداره آگاهی پلیس فدرال مکزیک می گویند از این رو به آن رویش کرده."
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر