نقد و بررسی
پیش روی
پیش رَوی نام یکی از بهترین رمان های ادگار لورنس دکتروف است که برای اولین بار در سال 2005 منتشر شد. این رمان به سرعت نظر مثبت خوانندگان و منتقدان را جذب کرد و در سال 2006 دو جایزۀ معتبر پن/فاکنر و حلقۀ ملی منتقدان کتاب آمریکا را برای دکتروف به ارمغان آورد. ادگار لورنس (ای.ال) دکتروف نویسنده و استاد دانشگاه سرشناس آمریکایی بود.
دکتروف در طول دوران نویسندگی اش 12 رمان و 3 مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد و بیشتر شهرت خود را مدیون رمان های تاریخی و داستان های جنگی خود بود. او برای نوشتن دو رمان دیگر با عناوین «رگتایم» و «بیلی باتگیت» نیز برندۀ جایزۀ حلقۀ ملی منتقدان آمریکا شد. همچنین دکتروف، جوایزی مانند جایزۀ کتاب ملی آمریکا را نیز اخذ کرده بود. از بسیاری از آثار او اقتباس های سینمایی گوناگونی صورت گرفته است مانند فیلم رگتایم در سال 1981 و فیلم بیلی باتگیت در سال 1991 با بازیگریِ داستین هافمن.
هنر اصلی دکتروف در نویسندگی را در قرار دادن شخصیت های داستانی در موقعیت تاریخی مشهور و در کنار اشخاص حقیقی می دانند. او برای روایت از سبک های مختلف راوی گری استفاده می کند و اصالت، گوناگونی و بی پروایی نوشتار او همیشه مورد توجه منتقدان بوده است.
«جان آپدایک» دربارۀ آثار او به خصوص رمان پیش روی گفته است: «داستان های دکتروف شخصیت های رنگارنگ بسیاری دارد، نثرش غنی است و فشرده، و در عین حال خواننده را با طنزی آزار دهنده که به تمسخر پهلو می زند، به چالش می کشد. اغلب آثار او در زمان گذشته به دنبال سرپناهی هستند تا در سایۀ آن جای پاشان را محکم کنند، حال آنکه عمدتا دربارۀ زمان حال اند.».
کتاب پیش روی نیز بر اساس واقعه ای تاریخی نوشته شده است؛ حرکت ژنرال «ویلیام تکومش شرمن» به همراه شصت و دو هزار سرباز در سال های 1864 و 1865 از جورجیا و کارولینای شمالی و جنوبی آن هم در هنگام جنگ داخلی آمریکا. این اثر را در واقع می توان گزارشی داستانی و چندجانبه از این واقعۀ تاریخی که به بستری برای هنرنمایی نویسنده و جولانگاهی برای نشان دادن قدرت طنزپردازی و شخصیت پردازی او تبدیل شده است، دانست.
رمان پیش روی روایتی است از جنگ داخلی آمریکا. علارغم اینکه به نظر شخصیت اصلی داستان ژنرال «ویلیام تکومش شرمن» است، اما در واقع، دکتروف داستانی متفاوت و خاص از جنگ داخلی آمریکا را از طیف بسیار وسیعی از شخصیت های مختلف بیان می کند؛ سیاه پوست و سفید پوست، فقیر و غنی، نیروهای اتحادیه فدرال و نیروهای موتلفه.
«پیش روی» حکایت هولناکی است از زخمی 90 کیلومتری که سربازان شرمن با تخریب و ایجاد هرج و مرج در روستاهای زیر سلطۀ اتحادیه، ایجاد کرده اند. شرمن در واقع یک نابغۀ بی ثبات است که در میانۀ جنگ و تبعات هولناکش و عقاید و اخلاقیات خود گیر کرده است. شرمن در راه تخریب مواضع دشمن و سرنگونی نظام حکومتی فدرال ها، شهرهایی با ساکنان رنگین پوست و اغلب ناسازگار ایجاد کرده است که موجب دردسرهای بسیاری برای او می شود.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از ای.ال. دکتروف می توان به رمان های «رگتایم» با ترجمۀ نجف دریابندری، «هومر و لنگلی» با ترجمۀ الهام نظری و «بیلی باتگیت» با ترجمۀ نجف دریابندری اشاره کرد.
کتاب حاضر توسط امیر احمدی آریان ترجمه و در نشر چشمه به چاپ رسیده است. از جمله آثار ترجمه شده توسط امیر احمدی آریان می توان به رمان های جایی برای پیرمرد ها نیست نوشتۀ کورمک مک کارتی و «کتاب اوهام» نوشتۀ پل استر اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب پیش روی می خوانیم:
"پشت زندان محوطۀ بازی بود، و ابرها که کنار رفتند و ماه معلوم شد، اجساد را دید. به خودش گفت، خدایا چرا گذاشتی من این ها را ببینم. مگر از وقتی به دنیا آمدم تا به حال کم دیده بودم؟ کلارک را دید که جسدش درهم پیچیده و پاهایش روی هم افتاده بود. روی بازوی چپش پانسمان بزرگی بود. پرل شانه اش را فشار داد تا تاق باز شود. انگار می خواست چیزی به او بگوید. دندان هایش می درخشید. چشمانش به جایی دور دوخته شده بود. در دستش نامه ای بود و وقتی دختر درش آورد، انگار انگشتانش را جمع کرد تا مانع شود."
"کمی بعد در جاده که بودند، با گذر روز سایه ها بلندتر می شدند. سبزی زمین ملایم تر می شد و جاده با شیبی ملایم به دره ای فرو می رفت. بعد تاریک شد، و اقامت در جنگل سیاه کاج بخشی از عادات آن جنگی بود که گذشت. لنگه پوتینی لای میوه های کاج افتاده بود و یونیفرمی رنگ و رو رفته. پشت الواری جعبۀ فشنگی پیدا کردند. هنوز بوی باروت لای درخت ها می پیچید. صبح که دوباره قدم به جاده گذاشتند و خورشید را دیدند خوشحال شدند."
"تا همان روز بیش از هزار سیاه دنبال لشکر راه افتاده بودند. باید آن ها را پس می فرستادند، اما به کجا؟ ما که حکومت جدیدی پشت سرمان به جا نمی گذاریم. فقط آتش می زنیم و می رویم. برای آن ها فرقی ندارد دوباره برده شوند یا نه و بدتر از آن، ممکن است چریک شوند و علیه ما قیام کنند."
"بوی سیگارش را می شنید و به صدای پایش گوش می سپرد که بین چادرها می رفت و می آمد. فکر می کرد حتماً ژنرال شب ها می تواند فکر کند. روزها، هر وقت امکانش پیش می آمد، به صدای مکالمۀ ژنرال با افرادش گوش می داد و کلمات را بی صدا پیش خودش تکرار می کرد تا شیوۀ سخن گفتن سفید ها را بیاموزد. حین پیش روی ژنرال دوست داشت خودش جلو دلیجان اول باشد، بعد بر می گشت و خلاف جهت پیش روی می رفت تا به انتهای ارتش برسد. همه جا او را می شناختند و برایش دست تکان می دادند."
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر