نقد و بررسی
گمشدگان ژاپنی
اریک فی، نویسندهی معاصر فرانسوی، علاقهی بسیار زیادی به فرهنگ و زندگی در جوامع آسیای شرقی دارد. یکی از بهترین رمانهای او کتابی است به نام «ناگازکی» که در سال 2010 منتشر شده و جایزهی رمان برتر آکادمی فرانسه را نیز گرفته است. این رمان، زندگی عجیبِ فردی در شهر ناگازاکی ژاپن را روایت میکند و به بیش از 20 زبان دنیا نیز ترجمه شده است. کتاب گمشدگان ژاپنی نیز دارای فضای آسیای شرقی است و اولین بار در سال 2016 منتشر شده است.
اریک فی بیش از 20 رمان و مجموعه داستان کوتاه نوشته است که مضامین اکثر این آثار فرهنگ، فلسفه و زندگی در آسیای شرقی، به خصوص کشور ژاپن است. اریک فی در این کتاب از اتفاقاتی واقعی در سالهای 1966 و 1978 در کُره شمالی و ژاپن الهام گرفته است و داستاناش را بر اساس این اتفاقات نوشته است.
در این کتاب اما به نحوی شاهد ترکیب واقعیت و خیال هستیم که مرز بین این دو، با ظرافتی زیبا ساخته و پرداخته شده است. اریک فی ایدهی نوشتن این رمان را زمانی که مقالهی این واقعه را در روزنامهای ژاپنی خوانده است، گرفته و همچنین در نوشتن این رمان تحت تاثیر کتاب روح گریان من از کیم هیون هی (نشر ققنوس) نیز بوده است که در داخل متن نیز به آن اشاره میکند.
رمان در 3 بخش، که خود هر بخش به چند فصل تقسیم میشود، نوشته شده است و راوی در قسمتهای مختلف کتاب عوض میشود و داستان هولناک کتاب از درد و زبان راویهای متفاوت روایت میشود. داستان کلی کتاب از این قرار است که جایی در مرز میان دو کُره در طی چند اتفاق چندین ژاپنی ربوده میشوند. ما از اطلاعات و مشخصات این کتاب خبر نداریم و به شکلی معماوار با پیشرفت روند داستان، کمکم اطلاعاتی از آنها کسب میکنیم.
این گمشدگان طیف گستردهای از افراد را شامل میشوند؛ از سرباز نیرو هوایی آمریکا تا نائوکو تانابه که دانشآموزی 13 ساله است. بیشتر این افراد را رژیم دیکتاتوری کُره شمالی برای آموزش جاسوسان خود به فرهنگ و زبان کشور ژاپن به خدمت میگیرد و در ادامهی داستان دلیل و نتایج نهایی این آدمربایی ها را خواهیم دید.
رمان معروف دیگر اریک فی، ناگازاکی، نیز توسط انتشارات هیرمند و با ترجمهی مترجم همین اثر، محمود گودرزی، در ایران منتشر شده است. این اثر در نشر افق به چاپ رسیده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«اگر آن روز دسامبرِ سال 1977 مربی بدمینتون قوزکش پیچ میخورد یا به هر دلیل دیگری غیبت میکرد، نائوکو تانابه یک ساعت زودتر به خانه برمیگشت. با مادرش آشتی میکرد و قهر روز گذشته سرچیزهای بیارزش را به فراموشی میسپرد، ولی در سیزدهسالگی چیزهای بیارزش زود ابعادی خیرهکننده به خود میگیرند. از بداقبالیِ نائوکو، قوزک پای مربیِ بدمینتون پیچ نخورده و کلاس برگزار شد. به این ترتیب، نائوکو ساعت شش و سی و چهار دقیقهی بعدازظهر از کنار اتومبیل پارکشدهی سفیدرنگی میگذرد، بیآنکه سایهی دونفر را داخل آن ببیند.»
«خیلی کم پیش آمده به اندازهی زمانی که نقش هنرپیشهها را بازی کردم احساس کنم که برای نقشم مناسب نیستم. مجبور نبودم نقش آدمهای رذل را بازی کنم و به خودم گفتم که این موضوع ممکن است به دردم بخورد. این تصاویر همچون بطریهایی در دریا، دستخوش امواج به شکلی نامعلوم دور دنیا سفر خواهند کرد. شاید عدهای خارج از کُره آنها را ببینند، خدا میداند چه مدت بعد. خب، کسی چه میداند ….»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر